1 دلم در آتش رشک چراغ می سوزد که با خیال که شبها دماغ می سوزد
2 درین بهار کسی را مسلم است جنون که از فتیله زنجیر داغ می سوزد
1 آتش عشق نه تنها دل و دین می سوزد گر فتد سایه عشق به زمین می سوزد
2 فکر شبگیر سر کوی تو دارد در سر پیک آهم نفسم از بهر همین می سوزد
3 سینه صافی است مرا صیقل آیینه اسیر گر نماید دلم اندیشه کین می سوزد
1 جان سختی دلم را بیداد می شناسد قدر ستم کشان را فرهاد می شناسد
2 مشت غبار عاشق در دام اضطراب است گشتیم خاک و ما را صیاد می شناسد
1 گریختم که به گرد ره تو کس نرسد گداختم که به آیینه ات نفس نرسد
2 بهار سوختگی را طراوت دگرست اگر چه گل چمن آرا بود به کس نرسد
3 به شاهراه وفا نام شکوه کس نشنید چه شد که ناله به دردسر جرس نرسد
1 دل ز تاراج نگاه شعله بازش میرسد گفتن افسانه سوز و گدازش میرسد
2 طفل و محجوب است و بیباک است و معشوق رسا هرچه خواهد میتواند کرد نازش میرسد
3 چشم و زلفش اختیار عالمی دارد اسیر کشتن ما بستن اهل نیازش میرسد
1 هستیم از بس غبار خاطر احباب شد هر سر مژگان من سرچشمه سیلاب شد
2 پاره ابری شد از باران اشک من قفس چشمه دام از سرشکم حلقه گرداب شد
1 از کدوی باده کی باشد که گلها بشکفد در گل ساغر بهار خاطر ما بشکفد
2 کو بهار نکهت پیراهنی کز جلوه اش همچو نرگس غنچه چشم تر ما بشکفد
1 دل افسرده هر خام جوش ما نمیداند کسی تا می ننوشد نشئه صهبا نمیداند
2 زبان جور او را هیچ کس چون من نمیفهمد بدآموز تمنا قدر استغنا نمیداند
1 ز خمار عضو عضوم به شکسته خار ماند نفس از خرابی دل به کف غبار ماند
2 سر زندگی ندارد چه شکفتگی فزاید ز خمار خنده ما به گل مزار ماند
3 نه همین پیاله ما شب جمعه بینوا شد نه به دیده خواب گنجد نه به دل قرار ماند
1 غمت به راحت وصلت به جنگ می ماند تغافلت به سپاه فرنگ می ماند