1 ز خمار عضو عضوم به شکسته خار ماند نفس از خرابی دل به کف غبار ماند
2 سر زندگی ندارد چه شکفتگی فزاید ز خمار خنده ما به گل مزار ماند
3 نه همین پیاله ما شب جمعه بینوا شد نه به دیده خواب گنجد نه به دل قرار ماند
1 دل قبله ای از طرف کلاهی دارد جان بتکده سجده پناهی دارد
2 عید است به دیوانه مبارک باشد قربانگاهی از سر راهی دارد
1 ز شرم آینه رویی در آتشم که مپرس ز دل ندادن خویی در آتشم که مپرس
2 سپند گریه خویشم در آرزوی کسی چو لاله بر لب جویی در آتشم که مپرس
3 ز تاب سوختنم شعله رنگ می بازد ز خوی عربده جویی در آتشم مپرس
1 که دید از غم شناسان خاطر شادی که من دیدم سراسر مهربانی بودم بیدادی که من دیدم
2 سوادش خواب حیرانی غبارش آب ویرانی نبیند چشم محشر حیرت آبادی که من دیدم
3 گهی با سایه در شوخی گهی با جلوه در مستی چها در سر ندارد سرو آزادی که من دیدم
1 ز بیداد تو عاشق خاطر بیکینهای دارد جدا هر ذره خاکسترش آیینهای دارد
2 خمار دوستی درد سرش جاوید میماند صداع می همین دود شب آدینهای دارد
1 چه شرم است اینکه سویم ننگرد چون مست ناز آید که ترسد از گل بیهوشی من بوی راز آید
2 شهید انتظارم کرد صیادی که در محشر سر از جا بر ندارم تا صدای طبل باز آید
1 دلی به خاک ره انتظار می بندد ز گرد خویش چمن را نگار می بندد
2 کلید باغ دل میکشان نسیم گل است طلسم توبه به نام بهار می بندد
1 گاهی از نگه به رخم خنده می کند چندانکه بیش می کشدم زنده می کند
2 نام خدا به خویش ببالید باغها او را قبای گل چه برازنده می کند
1 آشنایی نه چراغی است که خاموش شود دوستی نیست جناغی که فراموش شود
2 چون مست باده ستم آن سنگدل شود ترسم ز صبر جورکشان منفعل شود
3 آباد خانه دلم از گرد کلفت است ترسم غبار خاطرم از گریه گل شود
1 سرو بر خویش ببالد که تو رعنا شده ای گل بنازد که تو گلزار تماشا شده ای
2 تا ز بیرحمی تنها ندهی داد ستم گاه بیگانه گهی رام دل ما شده ای