1 گاهی از نگه به رخم خنده می کند چندانکه بیش می کشدم زنده می کند
2 نام خدا به خویش ببالید باغها او را قبای گل چه برازنده می کند
1 خاکسترم را دود دل ابر بهاری می کند در عالم یاد رخی آیینه تاری می کند
2 چشمی که طعن مستیم بر هوشیاری می زند پنهان چرا در خاطرم پیمانه کاری می کند
3 یاد فراغت می دهد خاکم به تاراج غبار آسودگی حشر مرا با بیقراری می کند
1 اگر به جانب من شعله خار می بیند خوشم که با نظر اعتبار می بیند
2 ز رشک دولت بیدار دیده می سوزم که عکس روی تو را در کنار می بیند
3 ز باغ جز گل افسردگی نخواهد چید ز باغ جز گل افسردگی نخواهد چید
1 خدنگت مرا یار دیرینه بود چراغ دل و آتش سینه بود
2 تو در مکتب حسن خواندی سبق کتاب گلستانت آیینه بود
1 اشکم به گلشن دل صد پاره می رود حسرت به باغبانی نظاره می رود
2 برق نگاه گرم تو آیینه را گداخت آتش به چشم روشنی خاره می رود
3 در گلشنی که دود بجوشد ز رنگ گل خون فسرده از رگ فواره می رود
1 آشنایی نه چراغی است که خاموش شود دوستی نیست جناغی که فراموش شود
2 چون مست باده ستم آن سنگدل شود ترسم ز صبر جورکشان منفعل شود
3 آباد خانه دلم از گرد کلفت است ترسم غبار خاطرم از گریه گل شود
1 لب بگشا به گفتگو تا دل ما روا شود گرد مرا به باد ده تا نمک هوا شود
2 اشک چو می گدازدم گریه به باغ سرکنم رنگ بهار در دمن با گلی آشنا شود
1 عشق یک پرده از آن عاشق پر نور شود تا به چشم بد اگر کس نگرد کور شود
2 حلقه دام گرفتاری ما آزادی است سایه سرو مباد از سر ما دور شود
1 آن را که از برای تو خاطر غمین شود صد چین تازه در چمن آستین شود
2 مطلب کجا بهانه کجا گفتگو کجا بیچاره آن کسی که به ما همنشین شود
1 سرو از چمنت پای به زنجیر برآید آزادی ما تا چقدر دیر برآید
2 رنجش به گشایش مده آن دست و کمان را تیر تو چو مو از تن نخجیر برآید
3 جای اثر ساز وفا سینه خراشی است کز تار نفس ناله زنجیر برآید