1 یکدلم گرچه پریشان نظرم ساخته اند گوشه گیرم که چنین در به درم ساخته اند
2 از نفس ماندم و پرواز به دادم نرسید مگر از پرده دل بال و پرم ساخته اند
3 تا در آیینه دیگر نشناسم خود را بی تو هر لحظه به رنگ دگرم ساخته اند
1 هر که را چیزی به قدر ظرف همت داده اند روزی ما از سر خوان محبت داده اند
2 با دو عالم شوق گفتن بیزبانم کرده اند با هزاران حسرت دیدار حیرت داده اند
1 درها به روی ناز و تماشا گشاده اند دل برده اند و در عوض آیینه داده اند
2 بیش از دمی بر اهل هوس اعتماد نیست گر چون کمان خدنگ تو را سینه داده اند
3 از من اسیر باده پرستی رواج یافت زهدم به غارت شب آدینه داده اند
1 در این مکتب کتاب عقل را دیوانه میخواند خط دیوانی زنجیر را فرزانه میخواند
1 عشق اول بر دل غمپرور آتش میزند شعله چون بیدار شد بر بستر آتش میزند
2 پیش گرمیهای آه ما چراغ مردهای است برق بیحاصل که بر خشک و تر آتش میزند
1 نو بهار آمد دلم فال شکفتن می زند بوی گل بر آتش افسرده دامن می زند
2 نیست آسان خاطر جمعی پریشان ساختن می گذارد برق تا خود را به خرمن می زند
3 اشک طوفان کوششی از بهر تعمیرم فرست سیل بی پرواست طبل آرمیدن می زند
1 چند غفلت صید ایمانم کند کافری کو تا مسلمانم کند
2 بر نخواهم داشت چشم از چشم او گر ز مژگان تیر بارانم کند
3 رفته ام از کوی رسوایی اسیر شوق می ترسم پشیمانم کند
1 به زنده کرده سوز نهان قبا چه کند به شمع مهر و وفا خصمی صبا چه کند
2 تو کینه جوی و دعا بی اثر وفا بدنام به نا امیدی من عشق بینوا چه کند
1 کی سر شوریده من فکر سامان میکند چاکهای سینهام کار گریبان میکند
2 شب به یاد روی آتشناک او در کنج غم گریهای دارم که آتش را گلستان میکند
1 بس که گلگون سرشکم جلوه رنگین میکند گریه من دشت را دامان گلچین میکند