لب بگشا به گفتگو تا دل از اسیر شهرستانی غزل 276
1. لب بگشا به گفتگو تا دل ما روا شود
گرد مرا به باد ده تا نمک هوا شود
...
1. لب بگشا به گفتگو تا دل ما روا شود
گرد مرا به باد ده تا نمک هوا شود
...
1. عشق یک پرده از آن عاشق پر نور شود
تا به چشم بد اگر کس نگرد کور شود
...
1. آن را که از برای تو خاطر غمین شود
صد چین تازه در چمن آستین شود
...
1. سرو از چمنت پای به زنجیر برآید
آزادی ما تا چقدر دیر برآید
...
1. هر خار که از چمن برآید
بهر دل زار من برآید
...
1. چه شرم است اینکه سویم ننگرد چون مست ناز آید
که ترسد از گل بیهوشی من بوی راز آید
...
1. مرا از صحبت زاهد غم دیرینه باز آید
دل ساغر پرستم از شب آدینه باز آید
...
1. شبی کز دیده سیل لاله گون بیرون نمی آید
دلم از خجلت بخت زبون بیرون نمی آید
...
1. چند منعم ز کوی یار کنید
حیرتم را یکی هزار کنید
...
1. تو را که از لب چون پسته قند میروید
نمک ز داغ من دردمند میروید
...
1. نگاهش آشنا شد آشناتر
دعای بی اثر حاجت رواتر
...
1. شبنم اشکی به دل دارم ثمرها بیشتر
یا ربی دارم به لب جوش اثرها بیشتر
...