گوش کن تا بشنوی از شاه نعمتالله ولی غزل 1349
1. گوش کن تا بشنوی اسرار او
چشم بگشا و ببین انوار او
...
1. گوش کن تا بشنوی اسرار او
چشم بگشا و ببین انوار او
...
1. عالم منور است به نور حضور او
خوش روشن است دیدهٔ مردم به نور او
...
1. چشم عالم روشن است از نور او
ناظر او نیست جز منظور او
...
1. بستیم کمر به خدمت او
رفتیم روان به حضرت او
...
1. عاشق ارخواهد حدیث از عشق جانان گو بگو
بیدلی گر باز گوید قصهٔ جان گو بگو
...
1. شاهبازی چو نعمت الله کو
دلنوازی چو نعمت الله کو
...
1. غیر ما در بحر ما از ما مجو
عین ما می جو تو از دریا و جو
...
1. تا نفرماید بگو بشنو ز من آن را مگو
جان به جانان ده ولیکن سر جانان را مگو
...
1. برو ای عقل بس محال مگو
بگذر از دهر و از خیال مگو
...
1. جان عاشق نجوید الا هو
دل عاشق نپوید الا هو
...
1. به هرحسنی که می بینم جمالش می نماید رو
به معنی دو یکی یابم به صورت گر چه باشد دو
...
1. دو سخن می شنو یکی می گو
سخن او بگو ولی با او
...