1 چند زور آرد جنون بر من، گریبان نیستم چند بی تابی کنم، آه غریبان نیستم
2 عهد خوبانم که می غلطم در آغوش شکست شمع صبحم در پی دلسوزی جان نیستم
1 کمند زلف ترا چون به خویش رام کنیم؟ به راه دام تو در خاک چند دام کنیم؟
2 سپهر تیغ مکافات بر کف استاده است چه لازم است که ما فکر انتقام کنیم؟
3 اگر چه پختگیی نیست کارفرما را چه لازم است که ما کار خویش خام کنیم؟
1 قیامت را به رفتار آورد سرو روان تو زند مهر خموشی بر لب عیسی زبان تو
2 صبا را منع می کردم ز گلزارت، چه دانستم که زیر دست صد گلچین برآید گلستان تو
1 نهشت شرم رخ از گوشه نقاب نمایی نشد که گوشه کاری به آفتاب نمایی
2 هوا چو ابر شود شیشه را به جلوه درآور مباد دختر رز را به آفتاب نمایی
1 رفتیم و کوی او به رقیبان گذاشتیم خوش کعبه ای به خار مغیلان گذاشتیم
2 آب نمک شناسی و رنگ حیا نداشت لعل لب ترا به رقیبان گذاشتیم
1 دل روبرو به خنجر مژگان چرا شود با برق، خار دست و گریبان چرا شود؟
2 جان داد صبح بر سر یک خنده خنک دندان کس به خنده نمایان چرا شود؟
1 به می گرد ملال از چهره دل پاک می کردم ز هر پیمانه ای خون در دل افلاک می کردم
2 درین ظلمت سرا می یافتم گم کرده خود را اگر صبح بناگوش ترا ادراک می کردم
1 میتراود وحشت از بوم و بر کاشانهام دارد از چشم غزالان حلقه در خانهام
2 دام زیر خاک سازد سیل بیزنهار را بس که باشد گرد کلفت فرش در کاشانهام
1 دور قدح را مه تمام ندارد روشنی ماه این دوام ندارد
2 بر لب کوثر شکسته است سبویش هر که به کف وقت صبح جام ندارد
3 با همه دلها یکی است نسبت آن زلف دیده آهوشناس دام ندارد
1 مردم ز حد خویش برون پا نهادهاند راه هزار تفرقه بر خود گشادهاند
2 بسته است روزگار جهان را به کار گل یکسر به فکر باغ و عمارت فتادهاند
3 خواهند عاقبت ز ندامت به سر زدن دستی که ظالمان به تعدی گشادهاند