1 خرقه ای دوختم از داغ جنون بر تن خویش نیست یک تن به تمامی چو من اندر فن خویش
2 سر مینای می و همت او را نازم که گرفته است گناه همه بر گردن خویش
3 این چه بخت است که هر خار که گل کرد از خاک در دل آبله من شکند سوزن خویش
1 ای قیامت نخل بند قامت رعنای تو نخل رعنایی به بارآورده بالای تو
2 حق ما افتادگان را کی توان پامال کرد؟ بوسه من کارها دارد به خاک پای تو
1 غم مرا در جان بی حاصل نمی گیرد قرار جغد از وحشت درین منزل نمی گیرد قرار
2 جان قدسی در تن خاکی دو روزی بیش نیست موج دریا دیده در ساحل نمی گیرد قرار
3 راهرو چون می تواند پشت بر دیوار داد؟ در بیابان طلب منزل نمی گیرد قرار
1 به فکر از عقده افلاک نتوان کرد سر بیرون چرا در بیضه آرد مرغ زیرک بال و پر بیرون؟
2 چو ملک دلنشین نیستی ملکی نمی باشد که از دلبستگی ز آنجا نمی آید خبر بیرون
3 ز فرش بوریا گردید خواب تلخ من شیرین ز بندیخانه نی صاف می آید شکر بیرون
1 نهشت شرم رخ از گوشه نقاب نمایی نشد که گوشه کاری به آفتاب نمایی
2 هوا چو ابر شود شیشه را به جلوه درآور مباد دختر رز را به آفتاب نمایی
1 عرق آلود ز می طرف جبین ساخته ای دیده ها را صدف در ثمین ساخته ای
2 ساده لوحی بود آیینه صد نقش مراد تو ز صد نقش به نامی چو نگین ساخته ای
1 ندارد حسن خط چون من غلام حلقه در گوشی ندارد صفحه دوران چو من عاشق بناگوشی
2 مرا در قلزمی شور محبت می دهد جولان که باشد آسمان آنجا حباب خانه بر دوشی
1 باز دارم نعل در آتش ز پیکان دگر می کند در سینه کاوش تیر مژگان دگر
2 کشته آن دست و بازویم که در میدان عشق زخم را دل می دهد هر دم ز پیکان دگر
1 نوازش می کند بی حاصلان را آسمان کمتر به نخل بی ثمر دارد توجه باغبان کمتر
2 ز آه گرم من دل سخت تر گردید گردون را چه حرف است این که از آتش شود زور کمان کمتر
3 ندارد در درازی کوتهی دست دراز من به پا گر می دهم دردسر آن آستان کمتر
1 موجه ای کو که ز دریا نبود ما و منش؟ یا حبابی که نه از بحر بود پیرهنش
2 خبر یوسف گم گشته ما بی خبری است وقت آن خوش که نباشد خبر از خویشتنش