1 خراب شو که به ملک خراب باج نباشد برهنه شو که به عریان تنان خراج نباشد
2 چنان بزی که چو فرمان کردگار درآید ترا به حال دگر نقل احتیاج نباشد
1 رونق ز لاله زار تو خط سیاه برد این هاله روشنی ز شبستان ماه برد
2 ای ناخدای موج به فریاد من برس باد مراد کشتی ما را ز راه برد
1 جوش سخن من بود از جذبه مردان هر خام مرا بر سر گفتار نیارد
2 دلوی که چهل کس نتوانند کشیدن یک کس چه خیال است که از چاه برآرد؟
1 از خواب، چشم شوخ تو سنگین نمی شود در زیر ابر برق به تمکین نمی شود
2 تلخی پذیر باش که بی آب تلخ و شور چون گوهر استخوان تو شیرین نمی شود
1 این ناقصان که فخر به انساب می کنند پس پس سفر چو طفل رسن تاب می کنند
2 اسلاف را هم از نسب خود کنند خوار بس نیست این ستم که به اعقاب می کنند؟
1 صبر مرا حواله به سیماب می کنی دلداری سفینه به گرداب می کنی
2 ما همچو داغ لاله سیه روزگار و تو سیر سمن فشانی مهتاب می کنی
3 بیدار می کنند به آواز بوسه ات در دامن فرشته اگر خواب می کنی
1 طالع ما عیش را غم می کند سور را همچشم ماتم می کند
2 تا خیال گریه کردم یار رفت این غزال از بوی خون رم می کند
1 بهار می گذرد، سیر گلستانی کن به آشیان چه فرو رفته ای، فغانی کن
2 مباد خیره شود آرزوی خام طمع به وقت خواب گل بوسه را نشانی کن!
3 ترا به خلق، تماشاییان شناخته اند برای گلشن خود فکر باغبانی کن
1 گر تو با هر خار و خس خواهی چو گل افروختن از چراغ غیرتم (گل) می کند واسوختن
2 ما چو گل با سینه صد چاک عادت کرده ایم بخیه را بر زخم نتوانی به سوزن دوختن
1 مگر ذوق خودآرایی براندازد نقابش را وگرنه عشق مسکین چه دارد رونمای او؟