1 راز عشق از دل بی تاب نیاید بیرون گل از آتش، شکر از آب نیاید بیرون
2 نگه از چشم کبود تو چه خوش می آید یوسف از نیل به این آب نیاید بیرون
3 در چنین فصل بهاری که گل از سنگ دمید زاهد از گوشه محراب نیاید بیرون
4 نیست از ورطه افلاک خلاصی ممکن به شنا موج ز گرداب نیاید بیرون
1 تنها نه کار من به نگاه نخست کرد هر کس که دید جلوه او پای سست کرد
2 زلف از متاع فتنه تهیدست گشته بود خط عاقبت شکسته او را درست کرد
1 می بده ساقی که از فیض شراب صبحگاه نور می بارد ز روی آفتاب صبحگاه
2 نقد انجم را به یک جام صبوحی می دهد خوب می داند فلک، قدر شراب صبحگاه
1 نیست هر آیینه را تاب رخ گلرنگ او هم مگر آیینه سازند از دل چون سنگ او
2 در شب تاریک نتوان دزد را دنبال رفت دل گرفتن مشکل است از طره شبرنگ او
3 از لطافت نسبت رخسار او با گل خطاست کز نگاه گرم گردد آفتابی، رنگ او
1 ما به زور اشک، موج از روی جیحون می بریم چین جوهر از جبین تیغ بیرون می بریم
2 منع ما دریاکشان ای زاهدان از ابلهی است ما گلیم خویش را از آب بیرون می بریم
1 نمی آیی، نمی خوانی، نمی جویی خبر از من خدا ناکرده در دل رنجشی داری مگر از من؟
2 بگو تا گریه را دامان کوشش بر کمر بندم اگر بر دل غباری داری ای روشن گهر از من
1 غافل ز سیر عالم انوار مانده ای در عقده بزرگی دستار مانده ای
2 گم کرده ای چو شعله ره بازگشت خویش در زیر دست و پای خس و خار مانده ای
3 شبنم به آفتاب رسانید خویش را در دام رنگ و بو چه گرفتار مانده ای؟
1 در گریه چشم افشک فشان را ندیده ای فصل بهار لاله ستان را ندیده ای
2 ای عندلیب این همه تعریف گل مکن تو حسن نیمرنگ خزان را ندیده ای
1 جذبه ای کو که ازین نشأه به پرواز آیم؟ سبک از پله انجام به آغاز آیم
2 صبح محشر نفس بیهده ای می سوزد نه چنان رفته ام از خود که دگر باز آیم
1 گاهی به کوه و گاه به صحرا نمی روم چون سیل بی حجاب به هر جا نمی روم
2 در کوهسار سنگ ملامت مجاورم مجنون صفت به دامن صحرا نمی روم
3 نقش فنا در آینه خشت دیده ام هرگز پی عمارت دنیا نمی روم