1 از عشق اگر لاف زنی دشمن کین باش با بخت سیه همچو سیاهی و نگین باش
2 ای صبح مزن خنده بیجا، شب وصل است گر روشنی چشم منی پرده نشین باش
1 چون گل پی رنگینی دستار نباشم چون آب روان تشنه رفتار نباشم
2 اشکم که به هر تنگ نظر گرم نجوشم آهم که به هر سردنفس یار نباشم
3 ناقوس غریبانه به فریاد درآید آن روز که در حلقه زنار نباشم
4 زین شهر چرا روی به صحرا نگذارم؟ دیوانه شدم، چند گرفتار نباشم؟
1 خود را به عشق کم ز خودی متهم مکن آیینه هست، بر نگه خود ستم مکن
2 عشق است و صد هزار غم عافیت گداز تاب جفا نداری بر خود ستم مکن
1 دلبستگیی با دل بی کینه نداریم آن روز دل از ماست که در سینه نداریم
2 ای صافدلان عیب مرا فاش بگویید ما روی دل امید ز آیینه نداریم
1 کی دیدمش که گریه سر حرف وا نکرد؟ رنگ شکسته راز دلم برملا نکرد
2 تنها نبرد جلوه او شمع را ز جای سرزنده ای نماند که بی دست و پا نکرد
1 پیش قضا طلسم ز تدبیر بسته ایم سد شکر به رهگذر شیر بسته ایم
2 مجنون خانه زاد بیابان وحشتیم دیوانگی به خود نه به زنجیر بسته ایم
3 حاشا که زخم ما دهن شکوه وا کند خود بر میان ناز تو شمشیر بسته ایم
1 اول علاج ما به نگاه کشند کن آنگاه غیر را هدف نوشخند کن
2 از صد یکی به سوز نهانی نمی رسد ای کمتر از سپند، صدایی بلند کن
1 بی سبب بر سرم ای عربده ساز آمده ای از دل من چه به جا مانده که باز آمده ای؟
2 ز ره صبر چه پوشم، که (ز) الماس نگاه سینه پردازتر از چنگل باز آمده ای
1 گفتار او غم از دل ناکام می برد این قند سوده تلخی بادام می برد
2 رعنا قدان باغ، برآورده تواند نام ترا نهال به اندام می برد
1 به تنهایی گل از وصل گلستان می توان چیدن که بی شرمی است گل در پیش چشم باغبان چیدن
2 ادب حسن حجاب آلود را بی پرده می سازد به دست کوته اینجا بیشتر گل می توان چیدن