دستی که ریزشی از صائب تبریزی دیوان اشعار 563
1. دستی که ریزشی نکند زیر خشت به
از کعبه ای که فیض نبخشد کنشت به
...
1. دستی که ریزشی نکند زیر خشت به
از کعبه ای که فیض نبخشد کنشت به
...
1. از عرق رخسار گلگون را گلستان کردهای
بازای سرچشمه خورشید، طوفان کردهای
...
1. پا چو مجنون جمع اگر در دامن صحرا کنی
می توانی رام لیلی را ز استغنا کنی
...
1. با خموشی هستی از نیکان عالم بی سخن
چون گشودی لب به گفتن، نیک یا بد می شوی
...
1. ازان رخسار حیرت آفرین تا پرده واکردی
مرا چون دیده قربانیان بی مدعا کردی
...
1. ندارد حسن خط چون من غلام حلقه در گوشی
ندارد صفحه دوران چو من عاشق بناگوشی
...
1. دل هر کس که از خورشید ایمان گشت نورانی
بود از اشک دایم کار چشمش سبحه گردانی
...
1. عرق آلود ز می طرف جبین ساخته ای
دیده ها را صدف در ثمین ساخته ای
...
1. بی سبب بر سرم ای عربده ساز آمده ای
از دل من چه به جا مانده که باز آمده ای؟
...
1. از کجی ناخنه دیده انور گردی
راست شو راست که سرو لب کوثر گردی
...
1. از سخن چند چو سی پاره پریشان گردی؟
مهر زن بر لب گفتار که قرآن گردی
...
1. کند چه نشو و نما دانه زمین گیری
که در گذار ندیده است ابر تصویری
...