1 ای ز رویت هر نظر محو تماشای دگر در دل هر ذره ای خورشید سیمای دگر
2 چون رود بیرون ز باغ آن یوسف گل پیرهن می شود هر شاخ گل دست زلیخای دگر
1 بر سر خوان امل دست هوس می بندم در شکرزار، پر و بال مگس می بندم
2 شوق در هیچ مقامی نکند آسایش در گلستانم و احرام قفس می بندم
1 جمعی که سر خویش به فتراک تو بستند چندان که به گردش بود این دایره، هستند
2 شد پنجه سیمین تو در مهد، نگارین از رشته جانها که به انگشت تو بستند
1 به تنهایی گل از وصل گلستان می توان چیدن که بی شرمی است گل در پیش چشم باغبان چیدن
2 ادب حسن حجاب آلود را بی پرده می سازد به دست کوته اینجا بیشتر گل می توان چیدن
1 ختم است بر خرام تو راه نظر زدن چون آه صبحگاه به قلب جگر زدن
2 در خامشی گریز ز گفتار، زان که هست آن گل به جیب ریختن، این گل به سر زدن
1 از نصیحت دم مزن با خاطر افگار من کز دوای تلخ بدخوتر شود بیمار من
2 جوش یکرنگی ز من نام و نشان برداشته است می دهد آزار خود، هر کس دهد آزار من
1 (شکست حال پریشان ما چه فایده دارد؟ خرابی دل ویران ما چه فایده دارد؟)
2 (بگیر دامنش ای اشک (و) چاره سازی (ما) کن همین گرفتن دامان ما چه فایده دارد؟)
3 (کسی که تخم محبت به دل نکشته چه داند که آب دیده گریان ما چه فایده دارد؟)
1 هرگز کسی ز قافله دل نشان ندید یک آفریده آتش این کاروان ندید
2 چون سرو، خام آمد و خام از چمن گذشت نخلی که انقلاب بهار و خزان ندید
1 از شرم عشق دیده خونبار بسته ایم سدی میان دیده و دیدار بسته ایم
2 جز آه، تخم سوخته را نیست خوشه ای ما دل عبث به خال لب یار بسته ایم
1 زهاد را به حلقه رندان چه می بری؟ این خار خشک را به گلستان چه می بری
2 جنت به چشم مرده دلان نخل ماتمی است زهاد را به سیر گلستان چه می بری؟