1 از سخن چند چو سی پاره پریشان گردی؟ مهر زن بر لب گفتار که قرآن گردی
2 جگر خود مخور از حسرت گلزار خلیل آتش خشم فروخور که گلستان گردی
3 باش واله که درین دایره بی سر و پا می شوی مرکز اگر دیده حیران گردی
1 ای صبا احوال ما با پاسبان او بگو اشتیاق سجده را با آستان او بگو
2 هر کجا آن شاخ گل را ناز بگشاید کمر شکوه آغوش ما را با میان او بگو
1 راه نشاط بر دل دیوانه بسته ایم ما راه آشنایی بیگانه بسته ایم
2 از چشم زخم توبه مبادا شکسته دل عهدی که ما به شیشه و پیمانه بسته ایم
3 غیرت شهید بی ادبی های طرز ماست از موم، نخل ماتم پروانه بسته ایم
1 در مجلس شراب رخ شرمگین مجو از جویبار شعله گل کاغذین مجو
2 مجنون به پای ناقه لیلی نهاد روی رنگ ادب ز لاله صحرانشین مجو
3 از آفتاب، صلح به روز سیاه کن نقشی که بر مراد بود زین نگین مجو
1 خطی که دمید گرد رخسارش شد پرده گلیم چشم عیارش
2 بر خاطر نازکش گران آید گل تکیه زند اگر به دیوارش
1 ما را به تو شد راهنما راهبر چشم چون اشک نگردیم چرا گرد سر چشم؟
2 فریاد من از دست پریشان نظریهاست چون نای بود ناله ام از رهگذر چشم
1 نگه از چشم کبود تو چه خوش می آید یوسف از نیل به این آب نیاید بیرون
2 در چنین فصل بهاری که گل از سنگ دمید زاهد از گوشه محراب نیاید بیرون
3 نیست از ورطه افلاک خلاصی ممکن به شنا موج ز گرداب نیاید بیرون
1 پا چو مجنون جمع اگر در دامن صحرا کنی می توانی رام لیلی را ز استغنا کنی
2 بی تأمل می کنی در کار باطل عمر صرف چون به کار حق رسی امروز را فردا کنی
3 کار خود را راست کن با قامت همچون الف با قد خم چون میسر نیست سر بالا کنی
1 بازآ که بی تو رنگ نیاید به روی گل در جیب غنچه زنگ برآورد بوی گل
2 در گلستان حسن تو از جوش عندلیب تنگ است جای بال فشانی به بوی گل
1 نیست غیری در حریم دیده نمناک من نام لیلی نقش می بندد ز اشک پاک من
2 اینقدر بی طاقتی در مشت خاری بوده است؟ روی دریا شد کبود از سیلی خاشاک من