نهشت شرم رخ از از صائب تبریزی دیوان اشعار 587
1. نهشت شرم رخ از گوشه نقاب نمایی
نشد که گوشه کاری به آفتاب نمایی
...
1. نهشت شرم رخ از گوشه نقاب نمایی
نشد که گوشه کاری به آفتاب نمایی
...
1. بهار می گذرد، سیر گلستانی کن
به آشیان چه فرو رفته ای، فغانی کن
...
1. به هرزه ناله و فریاد ای سپند مکن
اگر ز سوختگانی صدا بلند مکن
...
1. یکی هزار شد از عشق ناتمامی من
ز آفتاب قیامت فزود خامی من
...
1. ختم است بر خرام تو راه نظر زدن
چون آه صبحگاه به قلب جگر زدن
...
1. اول علاج ما به نگاه کشند کن
آنگاه غیر را هدف نوشخند کن
...
1. خود را به عشق کم ز خودی متهم مکن
آیینه هست، بر نگه خود ستم مکن
...
1. تیغ دو دم بود لب خندان به چشم من
شاخ گل است زخم نمایان به چشم من
...
1. هر نغمه طرازی نرباید دل مستان
از ناله نی وجد کند محمل مستان
...
1. ز لباس تن برون آ به گه نیاز کردن
که به جامه های صورت نتوان نماز کردن
...
1. دل ز مهر بوالهوس آزاد کن
شعله را از قید خس آزاد کن
...
1. برد تا رنگ حیا را باده از رخسار او
آنچه بسیارست گلچین است در گلزار او
...