1 ای فتنه از سپاه تو تیری ز ترکشی از خنده تو شور قیامت نمکچشی
2 میدان بی قراری ما را کنار نیست دل یک سپندو عشق تو دریای آتشی
1 یکی هزار شد از عشق ناتمامی من ز آفتاب قیامت فزود خامی من
2 کمال چون مه نو بوته گدازم شد به از تمامی من بود ناتمامی من
1 تا چند ناگواری از اندازه بگذرد؟ اوقات در شکنجه خمیازه بگذرد
2 شایسته هزار شبیخون کوتهی است عمری که چون خمار به خمیازه بگذرد
1 محبت چون کند زورآزمایی شکست آرد به قلب مومیایی
2 به رنگ و بو مناز ای گل که دارد خزان در آستین دست حنایی
1 راز عشق از دل بی تاب نیاید بیرون گل از آتش، شکر از آب نیاید بیرون
2 نگه از چشم کبود تو چه خوش می آید یوسف از نیل به این آب نیاید بیرون
3 در چنین فصل بهاری که گل از سنگ دمید زاهد از گوشه محراب نیاید بیرون
4 نیست از ورطه افلاک خلاصی ممکن به شنا موج ز گرداب نیاید بیرون
1 چون مسیحا فرد شو دل زنده جاوید باش سوزن از خود دور کن در دیده خورشید باش
2 چون کدو برجاست گو مینای شیرازی مباش چون سفال از ماست گو جام جم از جمشید باش
3 هر ثمر سنگی به قصد نخل دارد در بغل ایمنی می خواهی از سنگ حوادث، بید باش
1 حاشا که دل به ناز و نعیم جهان نهم مرغی نیم که بیضه درین آشیان نهم
2 چون صبح بس که پرده دری دیده ام ز خلق ترسم که راز با دل شب در میان نهم
3 خاکم که سینه ام هدف تیر عالم است گردون نیم که با همه کس در کمان نهم
1 نمی کردم به نیرنگ خزان ترک وفاداری اگر روی دلی از غنچه این باغ می دیدم
1 در لباس از سینه تفسیده آهی می کشم شمع فانوسم نفس در پرده گاهی می کشم
2 گر چه از مشق جنون افتاده ام چون خامه باز کار هر جا بر سر افتد مد آهی می کشم
3 صحبت خلق است مجنون مرا بر دل گران خویش را از کام شیران در پناهی می کشم
1 جلوهای مستانه زان گلگونقبا میخواستم زان گلستان یک نسیم آشنا میخواستم
2 با گواهان لباسی دعوی خون باطل است ورنه خون خود از آن گلگونقبا میخواستم
3 تا به کام دل چو مرکز گرد سر گردم ترا پایی از آهن چو پرگار از خدا میخواستم