تیغ کوه همتم، از صائب تبریزی دیوان اشعار 491
1. تیغ کوه همتم، دامن ز صحرا می کشم
می روم تا اوج استغنا، دگر وا می کشم
...
1. تیغ کوه همتم، دامن ز صحرا می کشم
می روم تا اوج استغنا، دگر وا می کشم
...
1. پرده بر حسن عمل از دامن تر می کشم
چون صدف دامان تر در آب گوهر می کشم
...
1. در لباس از سینه تفسیده آهی می کشم
شمع فانوسم نفس در پرده گاهی می کشم
...
1. چون نظر بر روی آن دشمن مروت میکنم
از بهار گریه گلریزان حسرت میکنم
...
1. گریه را بیطاقتی آموختن حق من است
در دو مجلس قطره را همچشم طوفان میکنم
...
1. نیست ناخن در کف و مشکلگشایی میکنم
کار عالم را به این بیدست و پایی میکنم
...
1. (تا به چند از گریه آزار دل جیحون دهم؟
از دعای بی اثر دردسر گردون دهم)
...
1. در دل است آن کس که از نادیدنش دیوانهایم
آن که ما را دربهدر دارد به او همخانهایم
...
1. ما به زور اشک، موج از روی جیحون می بریم
چین جوهر از جبین تیغ بیرون می بریم
...
1. چون به دریا روی با این دیده پر نم کنیم
حلقه گرداب ها را حلقه ماتم کنیم
...
1. ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم
تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
...
1. به می گرد ملال از چهره دل پاک می کردم
ز هر پیمانه ای خون در دل افلاک می کردم
...