1 گریهٔ ما دل به طوفان میدهد نالهٔ ما جان به افغان میدهد
2 بلبلان را داغ دارد باغبان کاو سزای هرزهگویان میدهد
1 آه کان سرو گل اندام ز رعنایی ها جامه را فاخته ای کرده که نشناسندش
1 ز چهره تو چو خوشید نور می بارد اگر تو در دل شبها ستاره بار شوی
2 به اعتبار جهان التفات اگر نکنی به دیده همه کس ز اهل اعتبار شوی
3 اگر ز نعمت الوان به خون شوی قانع چو نافه از نفس گرم مشکبار شوی
4 فریب وعده بی حاصلان مخور صائب که همچو ساده دلان خرج انتظار شوی
1 ز لباس تن برون آ به گه نیاز کردن که به جامه های صورت نتوان نماز کردن
2 قد همچو تیر خود را به سجود حق کمان کن که به این کلید بتوان در خلد باز کردن
1 هر که نبرد آب خود چشمه کوثر شود هر که فرو خورد اشک مخزن گوهر شود
2 هر که فشاند از جهان دست خود آسوده شد خواب فراغت کند نخل چو بی بر شود
1 گر تو با هر خار و خس خواهی چو گل افروختن از چراغ غیرتم (گل) می کند واسوختن
2 ما چو گل با سینه صد چاک عادت کرده ایم بخیه را بر زخم نتوانی به سوزن دوختن
1 به کویش مشت خاکی می فرستم پیام دردناکی می فرستم
2 دماغ نامه پردازی ندارم به مستان برگ تاکی می فرستم
1 تا چو سرزلف صد شکست نیابی دامن معشوق را به دست نیابی
2 تا ندهی خویش را تمام به علمی بعضی ازان را چنان که هست نیابی
1 صبر مرا حواله به سیماب می کنی دلداری سفینه به گرداب می کنی
2 ما همچو داغ لاله سیه روزگار و تو سیر سمن فشانی مهتاب می کنی
3 بیدار می کنند به آواز بوسه ات در دامن فرشته اگر خواب می کنی
1 ای دل بی تاب زاری واگذار گریه با ابربهاری واگذار
2 کی ز صندل به شود دردسرم؟ ناصحا این چوبکاری واگذار!