1 بیا ای عشق جان پای در گل را به راه افکن ز آه سردی آتش در دلم چون صبحگاه افکن
2 رگ خواب است از افسردگی ها رشته اشکم به هویی این گرانخوابان غفلت را به راه افکن
3 ندارد راهی از افتادگی نزدیکتر دولت چو یوسف خویش را در منزل اول به چاه افکن
1 عمر را سازد دو بالا، دیدن بالای او خضر و عمر جاودان، ما و قد رعنای او
2 خواجه مستغنی ز دین من به دنیای دنی است چون نباشم من به دین مستغنی از دنیای او؟
1 نتوان کرد به زندان بدن محصورم شیشه را می شکند زور می پرزورم
2 در نمکدان ز نمکزار چه خواهد گنجید؟ چه کند حوصله تنگ فلک با شورم؟
3 بس که آمیخته نیش بود نوش جهان دیدن شهد فزون می گزد از زنبورم
1 بیا ای عشق جان پای در گل را به راه افکن ز آه سردی آتش در دلم چون صبحگاه افکن
2 رگ خواب است از افسردگی ها رشته اشکم به هویی این گرانخوابان غفلت را به راه افکن
3 ندارد راهی از افتادگی نزدیکتر دولت چو یوسف خویش را در منزل اول به چاه افکن
1 ترسم که مرا عشق به مردی نرساند دل را به شفاخانه دردی نرساند
2 امشب نفسم مضطرب از سینه برون رفت بر آینه حسن تو گردی نرساند!
1 ستم به خویش ز کوتاهی زبان کردیم به هر چه شکر نکردیم، یاد آن کردیم
2 بنای خانه به دوشی بلندکرده ماست قفس نبود که ما ترک آشیان کردیم
1 به جای قطره باران به کشت طالع ما ز آسمان ستم پیشه مور می آید
1 هر نغمه طرازی نرباید دل مستان از ناله نی وجد کند محمل مستان
2 از طاق فرود آید و در پای خم افتد خشتی که سرانجام کنند از گل مستان
1 به کویش مشت خاکی می فرستم پیام دردناکی می فرستم
2 دماغ نامه پردازی ندارم به مستان برگ تاکی می فرستم
1 چون به دریا روی با این دیده پر نم کنیم حلقه گرداب ها را حلقه ماتم کنیم
2 پیش ازان کز یکدگر ریزیم چون قصر حباب خیز تا چون موجه دریا وداع هم کنیم