1 چه شیرینی است با لبهای آن شیرین پسر یارب که پیغام زبانی را کند مکتوب سربسته!
1 بال و پر محیط ز موج آشکاره شد گردد یکی هزار چو دل پاره پاره شد
2 بالیدگی است لازمه التفات خلق فربه به یک دو هفته هلال از اشاره شد
1 از سخن چند چو سی پاره پریشان گردی؟ مهر زن بر لب گفتار که قرآن گردی
2 جگر خود مخور از حسرت گلزار خلیل آتش خشم فروخور که گلستان گردی
3 باش واله که درین دایره بی سر و پا می شوی مرکز اگر دیده حیران گردی
1 ز رخسار تو خونها در دل گل می توان کردن ز زلفت حلقه ها در گوش سنبل می توان کردن
2 ز بس خون جگر مکتوب ما را داده رنگینی به جای برگ گل در کار بلبل می توان کردن
1 هر که پیش از مرگ مرد از یک جهان غم شد خلاص هر که بیرون رفت از عالم، ز عالم شد خلاص
2 تنگدستی راست لازم گریه بی اختیار تاک تاآورد برگ از چشم پر نم شد خلاص
1 از دیده حیرت زده چون آب نریزد؟ از دست چسان آینه سیماب نریزد؟
2 در کلبه من از پی آسایش (من) چرخ گورنگ ز خاکستر سنجاب نریزد
1 (تا به چند از گریه آزار دل جیحون دهم؟ از دعای بی اثر دردسر گردون دهم)
2 (آشیانی می توانم ساخت در کنج قفس گر ز دل این خارخار رشک را بیرون دهم)
1 کاکل او درهم است از شورش سودای خویش از پریشانی ندارد زلف او پروای خویش
2 نشأه مستی ز عمر جاودانی خوشترست خضر و آب زندگانی، ما و ته مینای خویش
3 در میان هر دو موزون آشنایی معنوی است سرو تا بالای او را دید جست از جای خویش!
1 ز چهره تو چو خوشید نور می بارد اگر تو در دل شبها ستاره بار شوی
2 به اعتبار جهان التفات اگر نکنی به دیده همه کس ز اهل اعتبار شوی
3 اگر ز نعمت الوان به خون شوی قانع چو نافه از نفس گرم مشکبار شوی
4 فریب وعده بی حاصلان مخور صائب که همچو ساده دلان خرج انتظار شوی
1 سرمه یعقوب را مالیده گرد دامنش دست برده است از ید بیضا بیاض گردنش
2 عشق در هر دل که افروزد چراغ دوستی برق چون پروانه می گردد به گرد خرمنش