نعل در آتش گذارد روی گرمت از صائب تبریزی غزل 73
1. نعل در آتش گذارد روی گرمت بوس را
زخمی دندان کند لعلت لب افسوس را
1. نعل در آتش گذارد روی گرمت بوس را
زخمی دندان کند لعلت لب افسوس را
1. نیست از راز نهان من خبر جاسوس را
نبض من بند زبان گردید جالینوس را
1. ننگ کفر من به فریاد آورد ناقوس را
می کشد ایمان من در خون، لب افسوس را
1. عشق کو تا چاک سازم جامه ناموس را
پیش زهاد افکنم این خرقه سالوس را
1. پرده دار حرف دعوی کن لب خاموش را
از دبستان بر میاور طفل بازیگوش را
1. بر جگر تا خورده ام نیش خمار نوش را
می کنم با درد سودا باده سرجوش را
1. چند بتوان خاک زد در چشم، عقل و هوش را؟
یا رب انصافی بده آن خط بازیگوش را
1. نوش این غمخانه در دنبال دارد نیش را
شکوه ای از تلخکامی نیست دوراندیش را
1. از صفای دل نباشد حاصلی درویش را
نان به خون تر می شود صبح صداقت کیش را
1. صرف بیکاری مگردان روزگار خویش را
پرده روی توکل ساز، کار خویش را
1. غوطه دادم در دل الماس داغ خویش را
روشن از آب گهر کردم چراغ خویش را
1. تر به اشک تلخ می سازم دماغ خویش را
زنده می دارم به خون دل چراغ خویش را