چشم حیران ساخت رویش خط مشک از صائب تبریزی غزل 49
1. چشم حیران ساخت رویش خط مشک اندود را
آه ازین آتش که در زنجیر دارد دود را
1. چشم حیران ساخت رویش خط مشک اندود را
آه ازین آتش که در زنجیر دارد دود را
1. دل چسان پیچد عنان آه دردآلود را؟
ز آتش سوزان عنانداری نیاید دود را
1. نیست حاجت دیده بان حسن عتاب آلود را
دور باش از خود بود حسن حجاب آلود را
1. از عذار او بپوشان دیده امید را
تکمه از شبنم مکن پیراهن خورشید را
1. ناله من می زند ناخن به دل ناهید را
گریه من تازه رو دارد گل خورشید را
1. تنگدستی راست سازد نفس کج رفتار را
پیچ و تاب از وسعت ره می فزاید مار را
1. کجروی بال و پر سیرست بد کردار را
راستی سنگ دل رفتار باشد مار را
1. آه می باشد مسلسل خاطر افگار را
در درازی نیست کوتاهی شب بیمار را
1. کم نسازد جام می زنگ دل افگار را
داس صیقل ندرود این سبزه زنگار را
1. نیست غیر از آه، دلسوزی دل افگار را
شمع بالین از تب گرم است این بیمار را
1. داد سیل گریه من غوطه در گل بحر را
گوهر از گرد یتیمی کرد ساحل بحر را
1. عشق کو تا گرم سازد این دل رنجور را
در حریم سینه افروزد چراغ طور را