1 نیستی طفل، اینقدر بر خاک غلتیدن چرا؟ گل به روی آفتاب روح مالیدن چرا
2 جسم خاکی چیست کز وی دست نتوان برفشاند؟ گرد دست و پای خود چون گربه لیسیدن چرا
3 خاک صحرای عدم از خون هستی بهترست بر سر جان اینقدر ای شمع لرزیدن چرا
4 کور را از رهبر بینا بریدن غافلی است بی سبب از عیب بین خویش رنجیدن چرا
1 مد احسان است بسم الله دیوان صبح را ره به مضمون می توان بردن ز عنوان صبح را
2 صادقان را بهر روزی زحمتی در کار نیست کز تنور سرد، گرم آید برون نان صبح را
3 گر چه در ابر سفید امید باران کمترست فیض می بارد ز سیما همچو باران صبح را
4 می زداید گریه از آیینه دل تیرگی اشک انجم می نماید پاکدامان صبح را
1 گریه مستانه می سازم شراب تلخ را می کنم چون ابر مروارید آب تلخ را
2 زاهدان طفل مشرب، امت شیرینی اند می کنم در کار مستان این شراب تلخ را
3 عشق حیران چه می داند عتاب و لطف چیست؟ می خورد چون آب شیرین ریگ آب تلخ را
4 باده روشن علاج ظلمت غم می کند می شکافد تیغ برق از هم سحاب تلخ را
1 غمزه اش افزود در ایام خط بیداد را زنگ زهر جانستان شد تیغ این جلاد را
2 حسن بی رحم است، ورنه دود تلخ آه من آب گرداند به چشم آیینه فولاد را
3 ساده لوحی بین که می خواهم شکار من شود حلقه چشمی که در دام آورد صیاد را
4 آتشین رویی که من در زلف او دل بسته ام پنجه خورشید سازد شانه شمشاد را
1 ره مده در خط مشکین، شانه شمشاد را نیست حاجت حک و اصلاحی خط استاد را
2 نیست ممکن یک نظر خود را تواند سیر دید گر کند آیینه شیرین تیشه فرهاد را
3 طوق منت، گردن فرمانبران را لایق است ترک احسان است احسان مردم آزاد را
4 شاد باشید ای نوآموزان که روی سخت من توبه داد از سخت رویی سیلی استاد را
1 ره مده در خط مشکین، شانه شمشاد را کس قلم داخل نمی سازد خط استاد را
2 سرو از فریاد قمری ترک رعنایی نکرد نیست از حال گرفتاران خبر آزاد را
3 زینهار ایمن ز نیرنگ خشن پوشان مشو کز خس و خارست منزل بیشتر صیاد را
4 روی سخت آسمان را امتحان در کار نیست چند بر دندان زنی این بیضه فولاد را
1 می گدازد خون گرمم نشتر فصاد را می کند از آب عریان، دشنه فولاد را
2 سرو از قمری به سر صد مشت خاکستر فشاند تا به سنبل راه دادی شانه شمشاد را
3 این گل روی عرقناکی که من دیدم ازو دسته گل می کند آیینه فولاد را
4 چرخ را آرامگاه عافیت پنداشتم آشیان کردم تصور ،خانه صیاد را
1 از شکست ماست گردش، چرخ بی بنیاد را نیست غیر از دانه آب این آسیای باد را
2 آب شد پیکان او تا از دل گرمم گذشت می گدازد نامه من خامه فولاد را
3 طوق قمری سرو بستان را کمند وحدت است نیست از زنجیر پروا مردم آزاد را
4 می کند هر کس که بر عمر سبکرو اعتماد می گذارد بر سر ریگ روان بنیاد را
1 چشم حیران ساخت رویش خط مشک اندود را آه ازین آتش که در زنجیر دارد دود را
2 غمزه او می کند بیداد در ایام خط زهر باشد بیشتر زنبور خاک آلود را
3 خال او در پرده خط همچنان دل می برد از اثر، شب نیست مانع اختر مسعود را
4 با کمند زلف پرچین، حسن مغرور ایاز زود می آرد فرود از سرکشی محمود را
1 دل چسان پیچد عنان آه دردآلود را؟ ز آتش سوزان عنانداری نیاید دود را
2 تشنگی در خواب ممکن نیست کم گردد ز آب نیست سیرابی ز خون آن چشم خواب آلود را
3 از نصیحت خشکی سودا نگردد بر طرف برنیارد آتش سوزان ز خامی عود را
4 مردم کم مایه را اسراف برق خرمن است حفظ کن از پوچ گویی ها دم معدود را