1 بوی پیراهن دلیل راه شد یعقوب را هست از طالب فزون درد طلب مطلوب را
2 کاه را بال و پر پرواز گردد کهربا نیست در دست اختیاری سالک مجذوب را
3 حسن را از دیده های پاک نبود سرکشی می کشد آیینه بی مانع به بر محبوب را
4 بوته خاری است جنت مو دیدار ترا سیر چشمی می کند مکروه هر مرغوب را
1 یک نظر بازست نرگس چشم بیمار ترا گل یکی از سینه چاکان است دستار ترا
2 می کند شبنم گرانی بر عذار نازکت ابر می بوسد زمین از دور گلزار ترا
3 خشک می آید به چشمش جلوه آب حیات هر که در مستی تماشا کرده رفتار ترا
4 سبز می گردد ز حیرت حرف در منقارشان طوطیان آیینه گر سازند رخسار ترا
1 با خودی هرگز نگردد دل ز درد و غم جدا هر که از خود شد جدا، شد از غم عالم جدا
2 نان جو خور، در بهشت جاودان پاینده باش کز بهشت از خوردن گندم شده است آدم جدا
3 تا ترا چون گل درین گلزار باشد خرده ای دیده شوری بود هر قطره شبنم جدا
4 دور گشتن از سبکروحان بود بر دل گران می شود سنگین چو عیسی گردد از مریم جدا
1 صرف بیکاری مگردان روزگار خویش را پرده روی توکل ساز، کار خویش را
2 زاد همراهان درین وادی نمی آید به کار پر کن از لخت جگر جیب و کنار خویش را
3 شعله نیلوفری در محفل قدس است باب دور کن اینجا ز خود دود و شرار خویش را
4 پرده دام است خاک این جهان پرفریب بند عزلت بر مدار از پا شکار خویش را
1 ننگ کفر من به فریاد آورد ناقوس را می کشد ایمان من در خون، لب افسوس را
2 از هوای نفس ظلمانی است سیر و دور خلق دود می آرد به جنبش صورت فانوس را
3 عیب خود دیدن مرا ز اهل هنر ممتاز کرد منفعت از پا زیاد از پر بود طاوس را
4 خوف ما ز اعمال ناشایست خود باشد که نیست نامه قتلی به جز مکتوب خود، جاسوس را
1 نیست غیر از آه، دلسوزی دل افگار را شمع بالین از تب گرم است این بیمار را
2 گوهر از سفتن بود ایمن در آغوش صدف به ز خاموشی نباشد محرمی اسرار را
3 گل ز شبنم دیده ور گردد درین بستانسرا از نظربازان مکن پوشیده آن رخسار را
4 تندخویی نیکوان را دیده بان عصمت است زود می چیند تماشایی گل بی خار را
1 در هوای کام دنیا می فشانی جان چرا؟ می کنی در راه بت صید حرم قربان چرا؟
2 چیست اسباب جهان تا دل به آن بندد کسی؟ می کنی زنار را شیرازه قرآن چرا
3 در بیابان عدم بی توشه رفتن مشکل است نیستی در فکر تخم افشانی ای دهقان چرا
4 هیچ قفلی نیست نگشاید به آه نیمشب مانده ای در عقده دل اینقدر حیران چرا
1 از شکست ماست گردش، چرخ بی بنیاد را نیست غیر از دانه آب این آسیای باد را
2 آب شد پیکان او تا از دل گرمم گذشت می گدازد نامه من خامه فولاد را
3 طوق قمری سرو بستان را کمند وحدت است نیست از زنجیر پروا مردم آزاد را
4 می کند هر کس که بر عمر سبکرو اعتماد می گذارد بر سر ریگ روان بنیاد را
1 گر چه محجوب از نظر کرده است بی جایی ترا همچنان جوید ز هر جایی تماشایی ترا
2 از لطافت فکر در کنه تو نتواند رسید چون تواند درک کردن نور بینایی ترا
3 آنچنان کز دیدن جان است قاصر دیده ها پرده چشم جهان بین است پیدایی ترا
4 چون الف کز اتصال حرف باشد مستقیم بر نیارد کثرت مردم ز یکتایی ترا
1 شد غرور حسن از خط بیش آن طناز را بوی این ریحان گران تر کرد خواب ناز را
2 انتظار صید دارد زاهدان را گوشه گیر نیست از سیری، ز دنیا چشم بستن باز را
3 در هوای رستگاری نیست بال افشانیم می کنم از بال بیرون قوت پرواز را
4 آنچنان کز برگ گل گردید رسوا بوی گل پرده بسیار من بی پرده کرد این راز را