بر نمی آید مراد از کعبه گل از صائب تبریزی غزل 96
1. بر نمی آید مراد از کعبه گل عشق را
هست محراب دعا از رخنه دل عشق را
1. بر نمی آید مراد از کعبه گل عشق را
هست محراب دعا از رخنه دل عشق را
1. مرکز خاک است گردون آسمان عشق را
لامکان یک پله باشد آستان عشق را
1. نیست ماه و آفتابی آسمان عشق را
روشنی از آه باشد دودمان عشق را
1. نیست در دوران من میخانه حاجت خلق را
بس بود پیمانه من تا قیامت خلق را
1. با زمین گیری به منزل می رسانم خلق را
در بیابان طلب سنگ نشانم خلق را
1. ریخت چون دندان، شود افزون غم نان خلق را
سد راه شکوه روزی است دندان خلق را
1. غم ز خاطر می برد غمخانه من خلق را
طفل مشرب می کند دیوانه من خلق را
1. نیست از زخم زبان غم عاشق بی باک را
سیل می روبد ز راه خود خس و خاشاک را
1. هر تنک ظرفی ننوشد خون گرم تاک را
جامی از فولاد باید آب آتشناک را
1. از بلندی مانع گردش شود افلاک را
گر زمین بیرون دهد آسودگان خاک را
1. مورم اما خوشه چین خرمن دونان نیم
می کنم شکر به اکسیر قناعت خاک را
1. خلق خوش چون صلح می سازد گوارا جنگ را
می نماید چرب نرمی مومیایی سنگ را