1 می پرد امشب ز شادی دیده روزن مرا خانه از روی که یارب می شود روشن مرا؟
2 تا به چشمم نور وحدت سرمه بینش کشید هر کف خاکی بود چون وادی ایمن مرا
3 کی ز پیچ و تاب می شد رشته جانم گره؟ آب باریکی اگر می بود چون سوزن مرا
4 تیره روزان صیقل آیینه یکدیگرند زنگ از دل می برد خاکستر گلخن مرا
1 از سر زلف تو بر دل کار مشکل شد مرا این ره پر پیچ و خم بر پا سلاسل شد مرا
2 تخم امیدی که دل در سینه خرمن کرده بود در زمین شور دنیا جمله باطل شد مرا
3 کرد کار سیل بی زنهار با ویرانه ام خرمنی کز دانه های اشک حاصل شد مرا
4 نیستم بر خاطر دریا گران چون خار و خس می تواند هر کف بی مغز، ساحل شد مرا
1 شور عشقی کو، که رسوای جهان سازد مرا؟ بی نیاز از نام و فارغ از نشان سازد مرا
2 چند چون آب گهر باشم گره در یک مقام؟ خضر راهی کو، که موج خوش عنان سازد مرا
3 می گریزم در پناه بی خودی از خلق، چند خودفروشی بنده این کاروان سازد مرا
4 خوشتر از کنج دهان یار می آید به چشم گوشه ای کز دیده مردم نهان سازد مرا
1 تنگ ظرفم، باده کم زور می سازد مرا دور گردی و نگاه دور می سازد مرا
2 نیست از بی حاصلی نقل مکان در خاطرم خار بی برگم، زمین شور می سازد مرا
3 چشم بر دریا ندارد کاسه دریوزه ام اشک نیسان چون صدف معمور می سازد مرا
4 با گشاد جبهه چون آیینه نازک مشربم از نظرها یک نفس مستور می سازد مرا
1 دامن دریای خونخوارست بالین سیل را در کنار بحر باشد خواب سنگین سیل را
2 بی قرار عشق را جز در وصال آرام نیست می کند آمیزش دریا به تمکین سیل را
3 راهرو را بال پروازست سختی های دهر کوهساران می شود سنگ فسان این سیل را
4 عشق می داند چه باید کرد با آسودگان نیست حاجت در خرابی ها به تلقین سیل را
1 نیستم بلبل که بر گلشن نظر باشد مرا باغهای دلگشا در زیر پر باشد مرا
2 تلخرویان را می روشن گوارا می کند ابر بی می، کوه بر بالای سر باشد مرا
3 نیستم یک لحظه بی مشق جنون، هر جا که هست نوخطی پیوسته در مد نظر باشد مرا
4 سرمه خاموشی من از سواد شهرهاست چون جرس گلبانگ عشرت در سفر باشد مرا
1 دیدن لعل لبش خاموش می سازد مرا تنگ ظرفم، رنگ می مدهوش می سازد مرا
2 مهره گهواره ام اشک است چون طفل یتیم می خورد خون دایه تا خاموش می سازد مرا
3 شعله های شخ از صرصر شود بی باک تر سیلی استاد، بازیگوش می سازد مرا
4 پرده شرم و حجاب من ز گل نازکترست گرمی نظاره شبنم پوش می سازد مرا
1 نیست بر ابر بهاران، دیده پر نم مرا آب باریک قناعت می کند خرم مرا
2 یک سر سوزن تعلق نیست با عالم مرا رشته از پا برنیارد رشته مریم مرا
3 از شمار موج آگاهم ز روشن گوهری چون حباب از کاسه زانوست جام جم مرا
4 دامن پاک مرا چون خون نگیرد رنگ گل چشم بر خورشید تابان است چون شبنم مرا
1 داغ رسوایی خدادادست منصور مرا هست تمغای تجلی لاله طور مرا
2 در تلاش خاکساری دارم آتش زیر پا گر سلیمان جا به دست خود دهد مور مرا
3 حد شرعی، مست بی حد را نمی آرد به هوش نیست پروایی ز چوب دار منصور مرا
4 در نمکدان از نمکزاری چه گنجد، ظاهرست برنتابد تنگنای آسمان شور مرا
1 تر زبانی معدن زنگار میسازد مرا خامشی آیینه اسرار میسازد مرا
2 آفتاب غیب، فرش خانه بیروزن است چشم بستن مطلع انوار میسازد مرا
3 در میان مستی و هشیاری من پردهای است نعره مستانهای هشیار میسازد مرا
4 سایه سروی که من در پای او آسودهام از شکر خواب عدم بیدار میسازد مرا