1 عشق پنهان باعث روشن روانی شد مرا روشن این غمخانه از سوز نهانی شد مرا
2 در بلندی، عمر من چون شمع کوتاهی نداشت زندگانی کوته از آتش زبانی شد مرا
3 چون در دوزخ ز چشم باز بودم در عذاب چشم پوشیدن بهشت جاودانی شد مرا
4 تا شدم خاموش چون ماهی، محیط پر خطر مهد آسایش ز فیض بی زبانی شد مرا
1 پرده دار و حاجب و دربان نمی باشد مرا خانه چون آیینه بی مهمان نمی باشد مرا
2 درد و صاف عالم امکان ز یک سرچشمه است شکوه ای از ساقی دوران نمی باشد مرا
3 کعبه و بتخانه یکسان است پیش چشم من سنگ کم در پله میزان نمی باشد مرا
4 در خرابات تجرد می کنم چون عشق شیر خانه در معموره امکان نمی باشد مرا
1 بی زبانی پرده داری می کند راز مرا می دهد خاموشی من سرمه غماز مرا
2 گر برون آید، به خون خود گواهی می دهد ناله تا در دل نگردد خون، هم آواز مرا
3 از نوازش منت روی زمین دارد به من چرخ سنگین دل زند گر بر زمین ساز مرا
4 گوش گل بی پرده از گلبانگ من گشت و هنوز باغبان سنگدل نشنیده آواز مرا
1 از بهار افزود شور عشق چون بلبل مرا خامه مشق جنون گردید چوب گل مرا
2 صحبت طفلان بود دیوانه را باغ و بهار دامن پر سنگ باشد دامن پر گل مرا
3 با پریشان خاطری از وسعت مشرب خوشم چشمه ها پنهان بود در موجه سنبل مرا
4 می شوند از زودرفتن ها، گرانان خوشگوار نیست از سیل بهاران شکوه ای چون پل مرا
1 پیش تیغ و تیر ناچارست استادن مرا چون علم، ناموس لشکرهاست بر گردن مرا
2 صورت حال جهان زنگی و من آیینه ام جز کدورت نیست حاصل از دل روشن مرا
3 چون علم می بایدم زد غوطه در دریای تیغ نیست بر تن گر چه غیر از پیرهن جوشن مرا
4 برنمی تابد فروغ عاریت کاشانه ام گل فتد از مهر و مه در دیده روزن مرا
1 روح پاک من کند پاکیزه گوهر تیغ را مشک گردد خون من در ناف جوهر تیغ را
2 خون گرمم گر شود در دل مصور تیغ را موی آتش دیده گردد زلف جوهر تیغ را
3 بس که آن بیدادگر در قتل من دارد شتاب شیون زنجیر می آید ز جوهر تیغ را
4 گر شود در کشتن من گرم قاتل، دور نیست خون گرمم می کند بال سمندر تیغ را
1 چهره شد نیلوفری از سیلی اخوان مرا خوش گلی آخر شکفت از گلشن احزان مرا
2 تیغ بر فرقم زنند و گوهر از دستم برند چون صدف شد دشمن جان گوهر رخشان مرا
3 دل چو رو گرداند، بر گرداندن او مشکل است روی دل تا برنگردیده است، بر گردان مرا
4 ذوق همچشمی ندارد شهرتم با آفتاب گرد عالم از چه دارد چرخ سرگردان مرا؟
1 چون کند آن غمزه خونریز عریان تیغ را بخیه جوهر شود زخم نمایان تیغ را
2 ریخت خون عالم و مژگان او خونین نشد تیزی سرشار سازد پاکدامان تیغ را
3 در دل فولاد چون سنگ آتشی پنهان نبود خون گرمم شد چراغ زیر دامان تیغ را
4 دستگاه لاف می خواهند صاحب جوهران نعل در آتش بود از بهر میدان تیغ را
1 می کشد خاطر به جا و منزل دیگر مرا چرخ گویا ساخت از آب و گل دیگر مرا
2 عمر شد در گوشمالم صرف، گویا روزگار می کند ساز از برای محفل دیگر مرا
3 گر چه در ظاهر چو مجنون رو به حی آورده ام نیست غیر از پرده دل محمل دیگر مرا
4 سوخت تخم من ز برق عشق و دهقان هر نفس می فشاند در زمین قابل دیگر مرا
1 سر به جیب خویش دزدیدم، کلاهی شد مرا جمع کردم پای در دامن، پناهی شد مرا
2 در گذار سیل بودم، داشتم تا خانه ای از گرانان ترک خان و مان پناهی شد مرا
3 دستگاه عیش بر من خواب راحت تلخ داشت چون سبو کوتاه دستی تکیه گاهی شد مرا
4 غیر حق کردم فرامش هر چه در دل داشتم طاق نسیان از دو عالم قبله گاهی شد مرا