درتن خود یک هدف واراستخوان دارم هنوز از صائب تبریزی غزل 4768
1. درتن خود یک هدف واراستخوان دارم هنوز
نسبت دوری به آن ابروکمان دارم هنوز
1. درتن خود یک هدف واراستخوان دارم هنوز
نسبت دوری به آن ابروکمان دارم هنوز
1. غوطه خوردم درشراب ناب و مخمورم هنوز
گم شدم درچشمه خورشید وبی نورم هنوز
1. خاک من بربادرفت ودردی آشامم هنوز
توتیا شد جام ومی باقی است درجامم هنوز
1. از سرشک گرم زرین است مژگانم هنوز
می چکد آتش چو شمع از رشته جانم هنوز
1. می دهد یادی ز چشمش نرگس پر فن هنوز
زان چراغ کشته دودی هست درروزن هنوز
1. دشت بیرون نامده است از ماتم مجنون هنوز
داغها از لاله دارد سینه هامون هنوز
1. می رود با قامت خم در پی دنیی هنوز
با چنین محراب، داری پشت برعقبی هنوز
1. ریخت دندانهاو در فکر لب نانی هنوز
مهره بازیچه گردون گردانی هنوز
1. دل مکدر ز غم یار نگردد هرگز
از پری شیشه گرانبار نگردد هرگز
1. محو رخسار تو دلگیر نگردد هرگز
چشم و دل آینه را سیر نگردد هرگز
1. صحبت عشق و خرد ساز نگردد هرگز
بلبل و جغد هم آواز نگردد هرگز
1. دل ما روشن از افلاک نگردد هرگز
تیغ از دامن تر پاک نگردد هرگز