آفت ز خودپسند جدایی نمی کند از صائب تبریزی غزل 4209
1. آفت ز خودپسند جدایی نمی کند
خلوت علاج زهد ریایی نمی کند
1. آفت ز خودپسند جدایی نمی کند
خلوت علاج زهد ریایی نمی کند
1. در موج خیز غم دل آزاد نشکند
جوهر طلسم بیضه فولاد نشکند
1. مهر لب مرا می منصور نشکند
زنجیر موج باده پر زور نشکند
1. از پختگی است گر نشد آواز ما بلند
کی از سپند سوخته گردد صدا بلند
1. بعد از فنا ز هستی ما شور شد بلند
از چوب دار رایت منصور شد بلند
1. شد چون هدف سر که درین خاکدان بلند
کز شش جهت نگشت صدای کمان بلند
1. جمعی که زیر تیغ فنا دست وپا زنند
چون موج پشت دست به آب بقا زنند
1. آنها که در چمن قدح مل نمی زنند
دست نشاط در کمر گل نمی زنند
1. اول ثنای عشق فصیحان اداکنند
آری طعام را به نمک ابتدا کنند
1. حاشا که خلق کار برای خدا کنند
تعظیم مصحف از پی مهر طلا کنند
1. گر یوسف مرا به دو عالم بها کنند
گرد کسادیم به نظر توتیا کنند
1. جمعی که قطع راه به مژگان تر کنند
چون رشته دست در کمر صد گهر کنند