حیران عشق او زر وگوهر چه می کند از صائب تبریزی غزل 4197
1. حیران عشق او زر وگوهر چه می کند
آن را که آرزو نبود زر چه می کند
1. حیران عشق او زر وگوهر چه می کند
آن را که آرزو نبود زر چه می کند
1. از کف عنان گذاشته منزل چه می کند
موج رمیده دامن ساحل چه می کند
1. تیغ زبان به عاشق حیران چه میکند
با پای خفته خار مغیلان چه میکند
1. با عاشقان عداوت گردون چه می کند
چشم بدحجاب به جیحون چه می کند
1. با طفل آنچه جنبش گهواره میکند
بیطاقتی به این دل آواره میکند
1. ریزش چو شیشه هرکه به آوازه می کند
در هرپیاله زخم مرا تازه می کند
1. دل را نگاه گرم تو دیوانه می کند
آیینه را رخ تو پریخانه می کند
1. هر چند یار ما همه جا جلوه می کند
نتوان دلیر گفت کجا جلوه می کند
1. عاشق حذر ز آتش سودا نمی کند
مجنون ز چشم شیر محابا نمی کند
1. زاهد هوای عالم بالا نمی کند
این رود خشک روی به دریا نمی کند
1. عاشق حذر ز دیده اختر نمی کند
از آتش احتراز سمندر نمی کند
1. الفت به عاشقان سگ آن کو نمیکند
وحشت رَم از طبیعت آهو نمیکند