وقت است نوبهار در عیش وا کند از صائب تبریزی غزل 4173
1. وقت است نوبهار در عیش وا کند
باغ از شکوفه خنده دندان نما کند
1. وقت است نوبهار در عیش وا کند
باغ از شکوفه خنده دندان نما کند
1. محبوس آسمان چه پروبال واکند
در زیر سنگ سبزه چه نشو ونما کند
1. آنجا که شوق دست حمایت بدر کند
شبنم در آفتاب قیامت سفر کند
1. آرام را خرام تو آتش عنان کند
آیینه را حجاب تو آب روان کند
1. مشکل دل رمیده هوای وطن کند
شبنم چنان نرفت که یاد چمن کند
1. هشیار را خرام تو سر مست می کند
این سیل اگر به کوه رسد پست می کند
1. هر بلبلی که زمزمه بنیاد میکند
اول مرا به برگ گلی یاد میکند
1. معشوق کی زاهل هوس یاد می کند
شکر کجا ز مور ومگس یاد می کند
1. دل را سیاه آه غم آلود می کند
تاریک چشم روزنه را دود می کند
1. بی حاصلی که تربیت بید می کند
این شغل پوچ را به چه امید می کند
1. مخمور را نگاه تو سرشار میکند
بدمست را عتاب تو هشیار میکند
1. از دور باش کی حذر اغیار میکند
گلچین کجا ملاحظه از خار میکند