گر یار را غنی ز نیاز آفریده اند از صائب تبریزی غزل 4150
1. گر یار را غنی ز نیاز آفریده اند
ما را نیازمند به نازآفریده اند
1. گر یار را غنی ز نیاز آفریده اند
ما را نیازمند به نازآفریده اند
1. مردان اگر نفس به فراغت کشیدهاند
در زیر آب تیغ شهادت کشیدهاند
1. عشاق سر به جیب نه آسان کشیده اند
جان داده اند و سر به گریبان کشیده اند
1. عشاق دل به دیده روشن کشیده اند
چون ذره رخت خویش به روزن کشیده اند
1. از آفتاب چاشنی صبح شد بلند
عمر دوباره یافت ز راه گداز قند
1. جمعی که زیر خاک دل پاک می برند
با خود بهشت را به ته خاک می برند
1. این غافلان که دست به پیمانه میبرند
از چشم شیر شمع به کاشانه میبرند
1. قربانیان شکفته به قصاب برخورند
چون پل بغل گشاده به سیلاب برخورند
1. آزادگان کجا غم دستار می خورند
این پر دلان قسم به سر دارمی خورند
1. چون حرف شکوه برق ز تیغ زبان زند
تبخاله قفل خامشیم بر دهان زند
1. زیر سپهر دست دعا موج می زند
در خانه کریم گدا موج می زند
1. داغ از حرارت جگرم داد میزند
آتش به سوز سینه من باد میزند