خوبان دلم به زلف گرهگیر بستهاند از صائب تبریزی غزل 4126
1. خوبان دلم به زلف گرهگیر بستهاند
دیوانه مرا به دو زنجیر بستهاند
1. خوبان دلم به زلف گرهگیر بستهاند
دیوانه مرا به دو زنجیر بستهاند
1. آنان که دل به معنی بیگانه بسته اند
بر روی آفتاب در خانه بسته اند
1. مستان چو غنچه بند قبا را نبسته اند
بر سینه راه فیض هوا رانبسته اند
1. در کوی عشق بر رخ کس در نبستهاند
این در به روی مومن و کافر نبستهاند
1. روی ترا به آتش دلها برشتهاند
لعل ترا به خون جگرها سرشتهاند
1. مردان ز جان خویش نه آسان گذشته اند
خون خورده اند تا ز سر جان گذشته اند
1. دلهاکه جا به زلف معنبر گرفته اند
بی انتظاردامن محشر گرفته اند
1. هوش از نظر به نرگس مستم گرفته اند
چون ساغر اختیار ز دستم گرفته اند
1. جمعی که هوش خود به می ناب داده اند
خرمن به برق وخانه به سیلاب داده اند
1. جمعی که بوسه بر قدم دار داده اند
چون نقطه اختیار به پرگار داده اند
1. آنان که دل به عقل خدا دور داده اند
مغز سر همای به عصفور داده اند
1. عیش جهان به رند می آشام داده اند
خط مسلمی به لب جام داده اند