هرگز عنان رشته به گوهر نداده اند از صائب تبریزی غزل 4138
1. هرگز عنان رشته به گوهر نداده اند
شوخی ز حد مبر که ترا سر نداده اند
1. هرگز عنان رشته به گوهر نداده اند
شوخی ز حد مبر که ترا سر نداده اند
1. جمعی که بار درد تو بر دل نهادهاند
چون راه سر به دامن منزل نهادهاند
1. جمعی که ره به چشم و دل سیر بردهاند
بیچشمزخم راه به اکسیر بردهاند
1. جمعی که جان به لب گویا سپرده اند
سر رشته نفس به مسیحا سپرده اند
1. آنان که دل ز کینه سبکبار کرده اند
بالین و بستر از گل بی خار کرده اند
1. گر خلق را به حرف دهن باز کرده اند
چشم مرا به روی سخن باز کرده اند
1. خال ترا ز دیده تر سبز کرده اند
این دانه را به خون جگر سبز کرده اند
1. این غافلان که جود فراموش کرده اند
آرایش وجود فراموش کرده اند
1. جمعی که افسر از خرد خام کرده اند
از بحر اختصار به یک جام کرده اند
1. این آهوان که گردن دعوی کشیدهاند
خال بیاض گردن او را ندیدهاند
1. مردم ز فیض عالم بالا چه دیده اند
غیر از حباب وموج ز دریا چه دیده اند
1. گوش از برای نغمه تر آفریده اند
وز بهر روی خوب نظرآفریده اند