چون غنچه هر که سربه گریبان نمی کشد از صائب تبریزی غزل 4114
1. چون غنچه هر که سربه گریبان نمی کشد
از باغ برگ عیش به دامان نمی کشد
1. چون غنچه هر که سربه گریبان نمی کشد
از باغ برگ عیش به دامان نمی کشد
1. یک دل ز ناوک مژه او رها نشد
این تیر کج ز هیچ شکاری خطا نشد
1. خط ترا که دید که زیر و زبر نشد
این رشته راکه یافت که بی پاوسرنشد
1. چون چشم خوابناک که شوخی ازو چکد
از آرمیدن دل من جستجو چکد
1. شرم از نگاه آن گل سیراب می چکد
زان تیغ الحذر که ازو آب می چکد
1. از جلوه تو برگ ز پیوند بگسلد
نشو ونما ز نخل برومند بگسلد
1. ساقی به یک پیاله که وقت سحر رساند
ما را ازین جهان به جهان دگر رساند
1. دل را کجا به زلف رسا می توان رساند
این پا شکسته را به کجا می توان رساند
1. طی شد زمان پیری ودل داغدار ماند
صیقل شکست وآینه ام در غبار ماند
1. از همت بلند اثر در جهان نماند
یک سرو در سراسر این بوستان نماند
1. نه آسمان سبو کش میخانه تواند
در حلقه تصرف پیمانه تواند
1. جمعی که دل به طره طرار بسته اند
اول کمر به رشته زنار بسته اند