مردان به آب تیغ شهادت وضو کنند از صائب تبریزی غزل 4221
1. مردان به آب تیغ شهادت وضو کنند
تا بی غبار سجده بر آن خاک کو کنند
1. مردان به آب تیغ شهادت وضو کنند
تا بی غبار سجده بر آن خاک کو کنند
1. روزی که زخم کاهکشان را رفوکنند
بر روی چاک سینه ما در فروکنند
1. گیرم نقاب دور ز سیمای او کنند
کو چشمی آنچنان که تماشای او کنند
1. این ناکسان که فخر به اجداد می کنند
از رو به پشت نامه دلی شاد می کنند
1. مستان که رو در آینه جام می کنند
خونها ز غصه در دل ایام می کنند
1. یوسف رخان ز شوق سراغ تومی کنند
از پیرهن فتیله داغ تومی کنند
1. نازک لبان سخن به زبان تو می کنند
این غنچه ها نظر به دهان تو می کنند
1. مردان نظر سیاه به دنیا نمیکنند
روز سفید خود شب یلدا نمیکنند
1. چشمی کز انتظار سفیدش نمی کنند
آیینه دار صبح امیدش نمی کنند
1. آمد بهار وخلق به گلزار می روند
دیوانگان به دامن کهسار می روند
1. کی دلبران زصحبت دل سیر می شوند
خوبان کجا ز آینه دلگیر می شوند
1. چشم طمع ندوخته حرصم به مال هند
پایم به گل فرو شده از برشکال هند