بی رخ تو نمی توانم بود از جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

بی رخ تو نمی توانم بود

1
بی رخ تو نمی توانم بود
زآنکه وصل تو چون روانم بود
2
دیدن روی تو به جان جستم
تا مرا طاقت و توانم بود
3
دل ببردی و ترک ما گفتی
بر تو ای جان کی آن گمانم بود
4
آن قد همچو سرو و آن لب لعل
مونس جان ناتوانم بود
5
بر سر کوی هرکه بگذشتم
از غم عشق داستانم بود
6
به سر و جان تو که با غم عشق
خاطری فارغ از جهانم بود
7
فاش شد در جهان تو تا دانی
با تو سرّی که در نهانم بود
8
بر من خسته دل کناره گرفت
دست سروی که در میانم بود
9
تو ز من فارغ و من از غم تو
همه شب سر بر آستانم بود
عکس نوشته
بی رخ تو نمی توانم بود از جهان ملک خاتون