1 چو خسرو دید کان معشوق طناز ز سر بیرون نخواهد کردن آن ناز
2 فسونی چند با خواهش بر آمود فسون بردن به بابل کی کند سود
3 بلابه گفت کای مقصود جانم چراغ دیده و شمع روانم
4 سرم را بخت و بختم را جوانی دلم را جان و جان را زندگانی
1 اجازت داد شیرین باز لب را که در گفت آورد شیرین رطب را
2 عقیق از تارک لؤلؤ برانگیخت گهر میبست و مروارید میریخت
3 نخستین گفت کای شاه جوانبخت به تو آراسته هم تاج و هم تخت
4 به نیروی تو بر بدخواه پیوست علم را پای باد و تیغ را دست
1 شباهنگام کاهوی ختن گرد ز ناف مشک خود خود را رسن کرد
2 هزار آهو بره لبها پر از شیر بر این سبزه شدند آرامگه گیر
3 ملک چون آهوی نافه دریده عتاب یار آهو چشم دیده
4 ز هر سو قطرههای برف و باران شده بارنده چون ابر بهاران
1 همان صاحب سخن پیر کهن سال چنین آگاه کرد از صورت حال
2 که چون بیشاه شد شیرین دلتنگ به دل بر میزد از سنگین دلی سنگ
3 ز مژگان خون بیاندازه میریخت به هر نوحه سرشگی تازه میریخت
4 چو مرغی نیم کشت افتادن و خیزان ز نرگس بر سمن سیماب ریزان
1 نکیسا بر طریقی کان صنم خواست فرو گفت این غزل در پرده راست
2 مخسب ای دیده دولت زمانی مگر کز خوشدلی یابی نشانی
3 برآی از کوه صبر ای صبح امید دلم را چشم روشن کن به خورشید
4 بساز ای بخت با من روزکی چند کلیدی خواه و بگشای از من این بند
1 نکیسا چون زد این افسانه بر چنگ ستای باربد برداشت آهنگ
2 عراقی وار بانگ از چرخ بگذاشت به آهنگ عراق این بانگ برداشت
3 نسیم دوست مییابد دماغم خیال گنج میبیند چراغم
4 کدامین آب خوش داد چنین جوی کدامین باد را باشد چنین بوی
1 چو بر زد باربد زین سان نوائی نکیسا کرد از آن خوشتر ادائی
2 شکفته چون گل نوروز و نو رنگ به نوروز این غزل در ساخت با چنگ
3 زهی چشمم به دیدار تو روشن سر کویت مرا خوشتر ز گلشن
4 خیالت پیشوای خواب و خوردم غبارت توتیای چشم دردم
1 نکیسا چون زد این طیاره بر چنگ ستای باربد برداشت آهنگ
2 به آواز حزین چون عذرخواهان روان کرد این غزل را در سپاهان
3 سحرگاهان که از می مست گشتم به مستی بر در باغی گذشتم
4 بهاری مشگبو دیدم در آن باغ به چنگ زاغ و در خون چنگ آن زاغ
1 چو رود باربد این پرده پرداخت نکیسا زود چنگ خویش بنواخت
2 در آن پرده که خوانندش حصاری چنین بکری بر آورد از عماری
3 دلم خاک تو گشت ای سرو چالاک برافکن سایه چون سرو بر خاک
4 از این مشگین رسن گردن چه تابی رسن درگردنی چون من نیابی
1 نکیسا چون زد این افسانه بر ساز ستای باربد برداشت آواز
2 نوا را پرده عشاق آراست در افکند این غزل را در ره راست
3 مرا در کویت ای شمع نکوئی فلک پای بز افکند است گوئی
4 که گر چون گوسفندم میبری سر به پای خود دوم چون سگ بر آن در