1 چو خسرو دید ماه خرگهی را چمن کرد از دل آن سرو سهی را
2 بهشتی دید در قصری نشسته بهشتی وار در بر خلق بسته
3 ز عشق او که یاری بود چالاک ز کرسی خواست افتادن سوی خاک
4 به عیاری ز جای خویش برجست برابر دست خود بوسید و بنشست
1 چو رود باربد این پرده پرداخت نکیسا زود چنگ خویش بنواخت
2 در آن پرده که خوانندش حصاری چنین بکری بر آورد از عماری
3 دلم خاک تو گشت ای سرو چالاک برافکن سایه چون سرو بر خاک
4 از این مشگین رسن گردن چه تابی رسن درگردنی چون من نیابی
1 همان صاحب سخن پیر کهن سال چنین آگاه کرد از صورت حال
2 که چون بیشاه شد شیرین دلتنگ به دل بر میزد از سنگین دلی سنگ
3 ز مژگان خون بیاندازه میریخت به هر نوحه سرشگی تازه میریخت
4 چو مرغی نیم کشت افتادن و خیزان ز نرگس بر سمن سیماب ریزان
1 شباهنگام کاهوی ختن گرد ز ناف مشک خود خود را رسن کرد
2 هزار آهو بره لبها پر از شیر بر این سبزه شدند آرامگه گیر
3 ملک چون آهوی نافه دریده عتاب یار آهو چشم دیده
4 ز هر سو قطرههای برف و باران شده بارنده چون ابر بهاران
1 جوابش داد سرو لاله رخسار که دایم باد دولت بر جهاندار
2 فلک بند کمر شمشیر بادت تن پیل و شکوه شیر بادت
3 سری کز طوق تو جوید جدائی مباد از بند بیدادش رهائی
4 به چشم نیک بینادت نکو خواه مبادا چشم بد را سوی تو راه
1 چو خسرو دید کان معشوق طناز ز سر بیرون نخواهد کردن آن ناز
2 فسونی چند با خواهش بر آمود فسون بردن به بابل کی کند سود
3 بلابه گفت کای مقصود جانم چراغ دیده و شمع روانم
4 سرم را بخت و بختم را جوانی دلم را جان و جان را زندگانی
1 ملک چون دید ناز آن نیازی سپر بفکند از آن شمشیر بازی
2 شکایت را به شیرینی نهان کرد ز شیرینان شکایت چون توان کرد
3 به شیرین گفت کای چشم و چراغم همای گلشن و طاوس باغم
4 سرم را تاج و تاجم را سریری هم از پای افکنی هم دستگیری
1 نکیسا چون ز شاه آتش برانگیخت ستای باربد آبی بر او ریخت
2 به استادی نوائی کرد بر کار کز او چنگ نیکسا شد نگونسار
3 ز ترکیب ملک برد آن خلل را به زیرافکن فرو گفت این غزل را
4 ببخاشی ای صنم بر عذرخواهی که صد عذر آورد در هر گناهی
1 نکیسا چون زد این افسانه بر ساز ستای باربد برداشت آواز
2 نوا را پرده عشاق آراست در افکند این غزل را در ره راست
3 مرا در کویت ای شمع نکوئی فلک پای بز افکند است گوئی
4 که گر چون گوسفندم میبری سر به پای خود دوم چون سگ بر آن در
1 دگر ره لعبت طاوس پیکر گشاد ز درج لؤلؤ تنگ شکر
2 روان کرد از عقیق آن نقش زیبا سخنهائی نگارینتر ز دیبا
3 کزان افزون که دوران جهانست شب و روز و زمین و آسمانست
4 جهانداور جهاندار جهان باد زمانه حکم کش او حکمران باد