1 دگر ره گفت کاجرام کواکب ندانم بر چه مرکوبند راکب
2 شنیدستم که هر کوکب جهانیست جداگانه زمین و آسمانیست
3 جوابش داد کاین ما هم شنیدیم درستی را بدان قایم ندیدیم
4 چو وا جستیم از آن صورت که حالست رصد بنمود کاین معنی محالست
1 دگر ره گفت ما اینجا چرائیم کجا خواهیم رفتن وز کجائیم
2 جوابش داد و گفت از پرده این راز نگردد کشف هم با پرده میساز
3 که ره دورست ازین منزل که مائیم ندیده راه منزل چون نمائیم
4 چو زین ره بستگان یابی رهائی بدانی خود که چونی وز کجائی
1 دگر ره گفت کای دریای دربار چو در صافی و چون دریا عجب کار
2 عجب دارم زیارانی که خفتند که خواب دیده را با کس نگفتند
3 همه گفتند چون ما در زمین آی نگوید کس چنین رفتم چنین آی
4 جوابش داد دانای نهانی که نقد این جهانست آن جهانی
1 دگر باره شه بیدار بختش سئوالی زیرکانه کرد سختش
2 که گر جان را جهان چون کالبد خورد چرا با ما کند در خواب ناورد
3 و گر جان ماند و از قالب جدا شد بگو تا جان چندین کس کجا شد
4 جوابش داد کاین محکم سئوالست ولی جان بی جسد دیدن محالست
1 دگر ره گفت اگر جان هست حاصل نه نقش کالبدها هست باطل؟
2 چو میبینم بخواب این نقشها چیست نگهدارنده این نقشها کیست؟
3 جوابش داد کز چندین شهادت خیال مردم را با تست عادت
4 چو گردد خواب را فکرت خریدار در آن عادت شود جانها پدیدار
1 دگر ره گفت بعد از زندگانی بیاد آرم حدیث این جهانی
2 جوابش داد پیر دانش آموز که ای روشن چراغ عالمافروز
3 تو آن نوری که پیش از صحبت خاک ولایت داشتی بر بام افلاک
4 ز تو گر باز پرسند آن نشانها نیاری هیچ حرفی یاد از آنها
1 دگر ره گفت کز دور فلک خیز زمین را با هوا شرحی برانگیز
2 جوابش داد به کز پند پرسی زمینی و هوائی چند پرسی
3 هوا بادیست کز بادی بلرزد زمین خاکیست کو خاکی نیرزد
4 جهان را اولین بطنی زمی بود زمین را آخرین بطن آدمی بود
1 دگر باره بگفتش کای خردمند طبیبانه در آموزم یکی پند
2 جوابش داد کای باریک بینش جهان جان و جان آفرینش
3 طبیبی در یکی نکته نهفته است خدا آن نکته را با خلق گفته است
4 بیا شام و بخور خوردی که خواهی کم و بسیار نه کارد تباهی
1 دگر ره باز پرسیدش که جانها چگونه بر پرند از آشیانها
2 جوابش داد کز راه ندیده نشاید گفتن الا از شنیده
3 شنیدم چار موبد بود هشیار مسلسل گشته با هم جان هر چار
4 در این مشکل فرو ماندند یک چند که از تن چون رود جان خردمند
1 یکی گفتا بدان ماند که در خواب در اندازد کسی خود را به غرقاب
2 بسی کوشد که بیرون آورد رخت ندارد سودش از کوشیدن سخت
3 چو از خواب اندر آید تاب دیده هراسی باشد اندر خواب دیده