1 دگر ره گفت بعد از زندگانی بیاد آرم حدیث این جهانی
2 جوابش داد پیر دانش آموز که ای روشن چراغ عالمافروز
3 تو آن نوری که پیش از صحبت خاک ولایت داشتی بر بام افلاک
4 ز تو گر باز پرسند آن نشانها نیاری هیچ حرفی یاد از آنها
1 چو خسرو تخته حکمت در آموخت به آزادی جهان را تخته بر دوخت
2 ز مریم بود یک فرزند خامش چو شیران ابخر و شیرویه نامش
3 شنیدم من که آن فرزند قتال در آن طفلی که بودش قرب نه سال
4 چو شیرین را عروسی بود میگفت که شیرین کاشگی بودی مرا جفت
1 خبر ده کاولین جنبش چه چیز است که این دانش بر دانا عزیز است
2 جوابش داد ما ده راندگانیم وز اول پرده بیرون ماندگانیم
3 ز واپس ماندگان ناید درست این نخستین را نداند جز نخستین
1 به نزهت بود روزی با دلافروز سخن در داد و دانش میشد آن روز
2 زمین بوسید شیرین کای خداوند ز رامش سوی دانش کوش یک چند
3 بسی کوشیدهای در کامرانی بسی دیگر به کام دل برانی
4 جهان را کردهای از نعمت آباد خرابش چون توان کردن به بیداد
1 سعادت چون گلی پرورد خواهد به بار آید پس آنگه مرد خواهد
2 نخست اقبال بردوزد کلاهی پس آنگاهی نهد بر فرق شاهی
3 ز دریا در برآورد مرد غواص به کم مدت شود بر تاجها خاص
4 چو شیرین گشت شیرینتر ز جلاب صلا در داد خسرو را که دریاب
1 دگر باره بگفتش کای خردمند طبیبانه در آموزم یکی پند
2 جوابش داد کای باریک بینش جهان جان و جان آفرینش
3 طبیبی در یکی نکته نهفته است خدا آن نکته را با خلق گفته است
4 بیا شام و بخور خوردی که خواهی کم و بسیار نه کارد تباهی
1 دگر ره گفت کای دریای دربار چو در صافی و چون دریا عجب کار
2 عجب دارم زیارانی که خفتند که خواب دیده را با کس نگفتند
3 همه گفتند چون ما در زمین آی نگوید کس چنین رفتم چنین آی
4 جوابش داد دانای نهانی که نقد این جهانست آن جهانی
1 خداوندی که خلاقالوجود است وجودش تا ابد فیاض جود است
2 قدیمی کاولش مطلع ندارد حکیمی کاخرش مقطع ندارد
3 تصرف با صفاتش لب بدوزد خرد گر دم زند حالی بسوزد
4 اگر هر زاهدی کاندر جهانست به دوزخ در کشد حکمش روانست
1 دگرباره به پرسیدش جهاندار که دارم زین قیاس اندیشه بسیار
2 نخستم در دل آید کاین فلک چیست درونش جانور بیرون او کیست
3 جوابش داد مرد نکتهپرداز که نکته تا بدین دوری مینداز
4 حسابی را کزین گنبد برونست جز ایزد کس نمیداند که چونست
1 شبی تاریک نور از ماه برده فلک را غول وار از راه برده
2 زمانه با هزاران دست بیزور فلک با صد هزاران دیده شبکور
3 شهنشه پای را با بند زرین نهاده بر دو سیمین ساق شیرین
4 بت زنجر موی از سیمگون دست به زنجیر زرش بر مهره میبست