دگر ره باز پرسیدش که جانها از نظامی گنجوی خمسه 103
1. دگر ره باز پرسیدش که جانها
چگونه بر پرند از آشیانها
...
1. دگر ره باز پرسیدش که جانها
چگونه بر پرند از آشیانها
...
1. یکی گفتا بدان ماند که در خواب
در اندازد کسی خود را به غرقاب
...
1. دوم موبد به قصری کرد مانند
که بر گردون کشد گیتی خداوند
...
1. سوم موبد چنان زد داستانی
که با گرگی گله راند شبانی
...
1. چهارم مرد موبد گفت کاین راز
به شخصی ماند اندر حجله ناز
...
1. سخن چون شد به معصومان حوالت
ملک پرسیدش از تاج رسالت
...
1. بزرگ امید چون گلبرگ بشکفت
چهل قصه به چل نکته فرو گفت
...
1. دلا از روشنی شمعی برافروز
ز شمع آتش پرستیدن بیاموز
...
1. چو خسرو تخته حکمت در آموخت
به آزادی جهان را تخته بر دوخت
...
1. شبی تاریک نور از ماه برده
فلک را غول وار از راه برده
...
1. چو صبح از خواب نوشین سر برآورد
هلاک جان شیرین بر سر آورد
...
1. تو کز عبرت بدین افسانه مانی
چه پنداری مگر افسانه خوانی
...