1 چو عالم بر زد آن زرین علم را کز او تاراج باشد خیل غم را
2 ملک را رغبت نخجیر برخاست ز طالع تهمت تقصیر برخاست
3 به فالی چون رخ شیرین همایون شهنشه سوی صحرا رفت بیرون
4 خروش کوس و بانگ نای برخاست زمین چون آسمان از جای برخاست
1 چو خسرو دید ماه خرگهی را چمن کرد از دل آن سرو سهی را
2 بهشتی دید در قصری نشسته بهشتی وار در بر خلق بسته
3 ز عشق او که یاری بود چالاک ز کرسی خواست افتادن سوی خاک
4 به عیاری ز جای خویش برجست برابر دست خود بوسید و بنشست
1 جوابش داد سرو لاله رخسار که دایم باد دولت بر جهاندار
2 فلک بند کمر شمشیر بادت تن پیل و شکوه شیر بادت
3 سری کز طوق تو جوید جدائی مباد از بند بیدادش رهائی
4 به چشم نیک بینادت نکو خواه مبادا چشم بد را سوی تو راه
1 دگر باره جهاندار از سر مهر به گلرخ گفت کای سرو سمن چهر
2 طبر خون با سهی سروت قرین باد طبرزد با طبر خون همنشین باد
3 دهان جز من از جام لبت دور سر جز من ز طوق غبغبت دور
4 عتابت گرچه زهر ناب دارد گذر بر چشمه نوشاب دارد
1 دگر ره لعبت طاوس پیکر گشاد ز درج لؤلؤ تنگ شکر
2 روان کرد از عقیق آن نقش زیبا سخنهائی نگارینتر ز دیبا
3 کزان افزون که دوران جهانست شب و روز و زمین و آسمانست
4 جهانداور جهاندار جهان باد زمانه حکم کش او حکمران باد
1 ملک بار دگر گفت از دل افروز به گفتن گفتن از ما میرود روز
2 مکن با من حساب خوبروئی که صد ره خوبتر زانی که گوئی
3 فروغ چشمی ای دوری ز تو دور چراغ صبحی ای نور علی نور
4 به دریا مانی از گوهر فشانی ولی آب تو آب زندگانی
1 ز راه پاسخ آن ماه قصب پوش ز شکر کرد شه را حلقه در گوش
2 گشاد از درج گوهر قفل یاقوت رطب را قند داد و قند را قوت
3 مثالی داد مه را در سواری براتی مشک و در پردهداری
4 ستون سرو را رفتن در آموخت چو غنچه تیز شد چون گل برافروخت
1 ملک چون دید ناز آن نیازی سپر بفکند از آن شمشیر بازی
2 شکایت را به شیرینی نهان کرد ز شیرینان شکایت چون توان کرد
3 به شیرین گفت کای چشم و چراغم همای گلشن و طاوس باغم
4 سرم را تاج و تاجم را سریری هم از پای افکنی هم دستگیری
1 به خدمت شمسه خوبان خلخ زمین را بوسه داد و داد پاسخ
2 که دایم شهریارا کامران باش به صاحب دولتی صاحبقران باش
3 مبادا بی تو هفت اقلیم را نور غبار چشم زخم از دولتت دور
4 هزارت حاجت از شاهی رواباد هزارت سال در شاهی بقاباد