1 بیره تنبول که صد برگ بست چون گل صد برگ بیامد بدست
2 نادره برگی چو گل بوستان خوبترین نعمت هندوستان
3 تیز چو گوش فرس تیزخیز صورت و معنی به صفت هر دو تیز
4 تیزی ازو یافته گوش دگر داد بهر گوش ز تیزی خبر
1 ای شهٔ مشرق شده چون آفتاب وز تو جهان در حد مغرب بتاب
2 گر همه بر ماه رسد افسرم هم بتهٔ پای تو باشد سرم
3 رو تو چو خورشید زمشرق برای من بسم ، اسکندر مغرب گشای
4 نا تو به مشرق بوی و من به غرب حربه خورد هر که دراید به حرب
1 گرمترین کارگزاران خوان مایده کردند ز مطبخ روان
2 خوانچهٔ آراسته بیش از هزار بر همه الوان نعم کرده بار
3 بانگ روا رو که ز اختر گذشت بلک زنه خوانچه صلا بر گذشت
4 گشت علم از خورش ارجمند خوانچه از آن ساخت سه پایه بلند
1 حضرت دهلی کنف دین و داد جنت عدن ست که آباد باد
2 هست چو ذات ارم اندر صفات حرسها الله عن الحاد ثات
3 از سه حصارش دو جهان یک مقام و از دو جهان یک نفسش ده سلام
4 قبه اسلام شده در جهان بسته او قبه هفت اسمان
1 باش به کامم که به کام توام زنده و نازنده به نام توام
2 حکمت و حکمش که ندارد زوال هم ز خلل خالی و هم از خیال
3 بر در تو آمدهام شرمسار از شر من در گذر و در گزار
4 اشتر پویندهٔ پولاد پای کوه نما از تن کوهان نمای
1 کنون از فتح هندوستان دهم شرح کنم دیباچهٔ گرشاسپ را طرح
2 بگویم آنچه کرد از کاردانی گهی لشکر کشی گه پهلوانی
3 که چون شاه جهان شد عار باشد که ذکر او بدین مقدار باشد
4 به جز یک فتح ملک «دیو گیری» که کرد این کار شاهان در امیری
1 خداوندا چو جان دادی دلم بخش دل عاشق، نه جان عاقلم بخش
2 درونی ده که بیرون نبود از درد به بیرون و درون نبود ز تو فرد
3 چنان دارم که تا پاینده باشم نه از جان بلکه از دل زنده باشم
4 چنان شو جانب خود رهنمایم که از خود بگسلم سوی تو آیم
1 دیده که نادیدهٔ دیدار تست دیده و نادیده گرفتار تست
2 چون اثر شوق ز غایت گذشت کفهٔ دانش ز کفایت گذشت
1 شاه به رویش چو نظر کرد چست دید دران آئینه خود را درست
2 گرم فرو جست ز تخت بلند کرد به آگوش تن ارجمند
3 داشت به آغوش خودش تا به دیر سیر نشد، چون شود از عمرسیر؟!
1 شد زن مطرب به نوا پروری انجمنی پر ز مه و مشتری
2 غمزه زنانی همه مردم فریب سیب، زنخ، خال زنخ، تخم سیب
3 چاه زنخ روشن و صافی چو ماه روی نما گشته چو آبی به چاه
4 پرده برانداخته چون آفتاب کرده به یک غمزه جهانی خراب