1 شراب عشق بازان آب تیغ است بهر عاشق چنین آبی دریغ است
2 شنیدی قصه یوسف که تا چون بتان را در دست شوند از خون؟
3 زنی کان حسن را نظاره کرده ترنجش بر کف و کف پاره کرده
4 عروسانی که حسن شه پسندند حنا بر دست خود زینگونه بندند
1 چو خوش باشد که یابد تشنه دیر به گرمای بیابان شربتی سیر
2 حلاوت گیرد از شیرینیش کام جگر آسودگی یابد ز آشام
3 چه خونها خورده باشد دل به صد جوش که ناگه نوش داروئی کند نوش
4 خضر خانی کش از دیوان تقدیر مرادی در زمانی داشت تحریر
1 مبادا آسمان را خانه معمور که یاران را ز یکدیگر کند دور
2 گشاید عقدهای مهربانی برد پیوند صحبتهای جانی
3 دو همدم را کز آن مهری که دارند دمی از هم جدا بودن نیارند
4 چنان دور افگند کاز بعد یک چند به نام و نامهای گردند خرسند
1 دگر گفت کامروز در هر دیار غزل کوی گشته ست بیش از شمار
2 همه کس به یک قسم درماندهاند ز قسم دگر بی خبر ماندهاند
3 ندانیم کس را به طبع و سرشت که یک شعر تحقیق داند نوشت
4 دگر گفت: سعدی نه از کس کم است که موج غزل هاش در عالم است
1 ایا چشم و چراغ دیدهٔ من رخت بستان و باغ دیدهٔ من!
2 «مبارک» نام تو ز ایزد بتارک چو نامت بر پدر گشته مبارک
3 توئی چون پارهای از جان پاره ز تیمار تو جان را نیست چاره
4 به دامان تو خواهم کرد پیوند ز اندرز و نصیحت رقعهای چند
1 به حمد الله که از عون الهی به پایان آمد این «منشور شاهی»
2 به قدر چار ماه و چند روزی فروزان شد چنین گیتی فروزی
3 هم اینجا لیلی و مجنون گرو شد هم از شیرین و خسرو قصه نو شد
4 جمال آراست، این ماه دل افروز ز ذوالقعده دوم حرف و سیوم روز
1 زهی بستان آن شه را جمالی که باشد چون خضر خانش نهالی
2 چو الهام الهی شاه را گفت که آن در سعادت را کند جفت
3 اشارت کرد تا در گردش دهر بیارایند یک سر کشور و شهر
4 کمر بر بست در کارش زمانه به خرج آمد خزانه در خزانه
1 یکی را خانه بود آتش گرفته دلش را شعلهٔ ناخوش گرفته
2 دوان با چشم گریان و دل ریش به آب دیده میکشت آتش خویش
3 برو بگذشت، ناگه ، ابلهی مست نمک خورده کبابی کرده بر دست
4 بدو گفت: ایکه آتش میکشی تند، بیا! وین شعله چندانی مکن کند!
1 هند چو فردوس شد از صحبت من بهر هوایش کنون آیم به سخن
2 شیر صفت مرد به یک توی قبا گرم چو شیر است گرش نیست عنا
3 نه چو خراسان که تن از برف فزون سرد ساری است به ده شقه درون
4 آنکه به گرماست همین رنجش و بس لیک شود کشته ز سر ما همه کس
1 چو اصحاب غرض گفتند هر چیز فراوان بیخت با نو آن غرض نیز
2 صواب آن شد کزان فردوس پر نور به قصر لعل سازد جای آن حور
3 شه آن دم بود حاضر پیش استاد کتاب عاشقی را شرح میداد
4 سخن در قصهٔ یوسف که ناگاه خبرگوئی زلیخاش آمد از راه