1 علای دیدن و دنیا، شاه والا به قدرت نائب ایزد تعالی
2 محمد شه که صد چون کسری و جم ز میم نام او پوشیده خاتم
3 چو جنبد لشکرش بر سطح هامون رود در قعر دریا ربع مسکون
4 چو راند تیغ در صفهای انبوه سر کوه افگند در دامن کوه
1 گرفتن سهل باشد، این جهان را کلید آن جهان، باید شهان را
2 مکن بس بر همین کز تیغ و از رای همه دنیا گرفتی، شسته بر جای
3 به همت آسمان را قلعه کن باز به ملک خشکی و تری مکن ناز
4 بکن کاری همین جا تا توانی که آنجا هم، چو اینجا، ملک رانی
1 شه آن را دان که گفت از جان آزاد به ترک بخل و خشم لهو و بیداد
2 شهی کش چارترکش در کله نیست بباید ترک او گفتن که شه نیست
1 مبارک بامدادی کاختر روز شد از نور مبارک گیتی افروز
2 رسید اقبال پیشانی گشاده کله بالای پیشانی نهاده
3 دلم را گفت کاحسنت ای جوان بخت که بر گردون زدی اندیشه را تخت
4 بشارت میدهم کز پردهٔ راز دری کرده ست دولت بهر تو راز
1 خوشا هندوستان و رونق دین شریعت را کمال عز و تمکین
2 بدین عزت شده اسلام منصور بدان خواری سران کفر مقهور
3 بذمه گر نبودی رخصت شرع نماندی نام هندو ز اصل تا فرع
4 ز غزنین تا لب دریا درین باب همه اسلام بینی بر یکی آب
1 کنون از فتح هندوستان دهم شرح کنم دیباچهٔ گرشاسپ را طرح
2 بگویم آنچه کرد از کاردانی گهی لشکر کشی گه پهلوانی
3 که چون شاه جهان شد عار باشد که ذکر او بدین مقدار باشد
4 به جز یک فتح ملک «دیو گیری» که کرد این کار شاهان در امیری
1 همیشه دور چرخ لاجوردی نداند پیشهای جز ره نوردی
2 ز دورش هر یکی گردش به کاریست به ریز هر یکی دیگر شماریست
3 چونی امید پاینده است و نی بیم خوش آنکس کاونهد گردن به تسلیم
4 چو نتوان رشتهٔ گردون گستن بباید دل درو ناچار بستن
1 چه خوش باشد در آغاز جوانی دو بیدل را بهم سودای جانی
2 خضر خان و دول رانی درین کار دو دل بودند یکدیگر گرفتار
3 کنون حرفی که من خواندم درین لوح چنین بخشد به دلها راحت و روح
4 که چون آمد دولرانی به درگاه بشارت یافت از بخت نکوخواه
1 شبی داده جهان را زیور و روز مهی چون آفتاب عالم افروز
2 فلک نوری که گرد آورده از مهر از آن گلگونه کرده ماه را چهر
3 مهی خورشید وام از نور جاوید دو چندان باز داده وام خورشید
4 به خواب خوش جهانی آرمیده ازین خوشتر، جهان خوابی ندیده