1 عود قماری که همی داد دود غالیه میساخت گل از دود عود
2 تا که به عزلت نشانند خیز پیشتر از مرگ به عزلت گریز
1 تن ز غنیمت به هزیمت سپرد بردن جان را به غنیمت شمرد
2 چرخ ز بیداد عنان تافته مملکت از ظلم امان یافته
3 چنگ نوا زن به هوا سر کشید چنگ نوا زنده نوا بر کشید
4 خوشهٔ چرخ از علف خانه خیز بهر عروسان سحر دانه ریز
1 شب چو وداع مه و سیاه کرد صبح دم از مهر قبا پاره کرد
2 کوکبهٔ شرق سوی شرق تافت لشکر مغرب سوی مغرب شتافت
3 سرور مشرق به وداع پسر گریه کنان کرد ز دریا گذر
4 خاص شد از بهر وداع دو شاه چو تره بایستهٔ آرام گاه
1 محمد کایت نورست رویش سواد روشن و اللیل، مویش
2 گرامی نازنین حضرت پاک کزو نازند هم انجم هم افلاک
3 چو نور پاکش اول مشعل افروخت مه و خورشید شمع خویش از آن سوخت
4 هم از معشوق و عاشق نیست تمییز محب صانع و محبوب او نیز
1 آهوی مشکین و سرش باد شاخ وز دم او مشک به صحرا فراخ
2 چشم چو بر گلشن بختش فتاد گشت پیاده چو گل از پشت باد
3 روی چو گل بود به پشت زمین گشت زمین پر سمن و یاسمین
1 پیل چو کوهی که بود بیسکون چارستون زیر که بی ستون
2 وان جل زر نیش به فرو شکوه سایه همی کرد به بالای کوه
3 سود بگردون سر شنگرف سای رنگ شفق زو شده شنگرف زای
4 پیچش خرطوم بسان کمند اژدری افتاده ز کوه بلند
1 سر نامه به نام آن خداوند که دلها را به خوبان داد پیوند
2 ز عشق آراست لوح آب و گل را بدان جان، زندگی بخشید دل را
3 ز زلف و رخ، بتان را روز و شب داد وزان نظاره جانها را طرب داد
4 قلم را داد سودای الهی که بنوشت این سپیدی و سیاهی
1 تا به سریر عرب آن جسم نشست رعب عرب بر همه عالم نشست
2 فتنهٔ چشم آمده زان سو مدام تیغ زبان خفته میان نیام
1 آب در از تاج و قبا و کمر تا به کمر تا به گلو تا بسر
1 چو بنشست بر تخت قطب زمانه که چون قطب بادش بقا جاودانه
2 هوس خاستش کاز پی ملک داری بکار بناها کند استواری
3 چو صاحب خلافه شد از عدل رافه نهاده لقب حصن دارالخلافه
4 چو نیت چنان داشت در دل نهانی که رایت برآرد به کشور ستانی