1 تیغ خوش و تیغ زبان ناخوش است تیغ چو آبست و زبان آتش است
1 چرخ نداند در و دیوار کس تکیه به دیوار و درش کرده بس
2 مردم یک خانه و صد خرمی خانهٔ یک مردم و صد مردمی
3 چتر شه آنست که شد چرخ ماه چرخ مه این است که شد چتر شاه
4 ور قلم از سحر زبان بر کشم سحر زبان را به قلم در کشم
1 کرد چوره در سرطان آفتاب چشمهٔ خورشید فرو شد باب
2 ابر سرا پرده به بالا کشید سبزه صف خویش بصحرا کشید
3 آب فرو ریخت به کار زمین زد همه بنشست غبار زمین
4 سیل، عنان بس که به تندی گزاشت باد به زنجیر نگاهش نه داشت
1 خسرو من! بگذر از بن گفتگوی نیکی خویش و بد مردم مگوی
2 چشم تو از عیب تو دیدن تهی است از دگری پرس که عیب تو چیست
3 چشم بخود باز مکن چون خسان بین سوی خود لیک به چشم کسان
4 پیل طلب کرد، شه، پیل زور کاورد آن بی نمکان را به شور
1 مسجد جامع که ز فیض اله زمزمهٔ خطبهٔ او تا به ماه
2 آمده دردی زسپهر کبود فیض ز یک خواندن قران فرود
3 غلغل تسبیح بگنبد درون رفته زنه گنبد بالا برون
1 در کمر سنگ میان دو کوه آب گهر صفوة و دریا شکوه
2 ساخته سلطان سکندر صفات در سد کوه ، آیینه ز آب حیات
3 شهر گر از وی نبود آب کش کس نخورد، در همه شهر ، آب خوش
4 در نخورد آب وی اندر زمین کی به زمین در خورد آبی چنین
1 چه خوش باشد در آغاز جوانی دو بیدل را بهم سودای جانی
2 خضر خان و دول رانی درین کار دو دل بودند یکدیگر گرفتار
3 کنون حرفی که من خواندم درین لوح چنین بخشد به دلها راحت و روح
4 که چون آمد دولرانی به درگاه بشارت یافت از بخت نکوخواه
1 ساخته از حکمت کار آگهان خانهٔ گردنده بگرد جهان
2 نادرهٔ حکم خدای حکیم خانه روان ، خانگیانش مقیم
3 اهل سفر را همه بروی گذر همره اوساکن و او در سفر
4 گاه روشن همره او گشته آب آبله در پاش شده از حباب
1 شبی داده جهان را زیور و روز مهی چون آفتاب عالم افروز
2 فلک نوری که گرد آورده از مهر از آن گلگونه کرده ماه را چهر
3 مهی خورشید وام از نور جاوید دو چندان باز داده وام خورشید
4 به خواب خوش جهانی آرمیده ازین خوشتر، جهان خوابی ندیده
1 گرفتن سهل باشد، این جهان را کلید آن جهان، باید شهان را
2 مکن بس بر همین کز تیغ و از رای همه دنیا گرفتی، شسته بر جای
3 به همت آسمان را قلعه کن باز به ملک خشکی و تری مکن ناز
4 بکن کاری همین جا تا توانی که آنجا هم، چو اینجا، ملک رانی