1 چون هنر مرغ فراوان شود مرغ ز بر دست سلیمان شود
2 وای بر آن آدمی بی خبر کوکم از آن مرغ بود در هنر
3 دجله چو آمیخته گردد به نیل هست جدا کردن آن مستحیل
4 چشمهٔ چاه هر چه که بالا شود چشمه محال است که دریا شود
1 شبی همچون سواد چشم پاکان نهفته رو، ز چشم خوابناکان
2 ز نور او کینه پرتوی بدر ز قدر او نموداری شب قدر
3 فلک مه را بسی دندانه کرده وزان گیسوی شب را شانه کرده
4 مهش در چشم نیکان ریخته تاب فگنده چشم بد را پردهٔ خواب
1 چون دل شب حاملهٔ مهر گشت بر شب حامل مه کامل گذشت
2 حامل یک ماهه نه بل یکشبه تاجوری زاد در آن کوکبه
1 باد! همه وقت، به شادی و ناز باده کش و خصم کش و بزم ساز
2 لشکر مشرق «زاودهٔ» تا به بنگ چیره دل و خیره کش و تیز چنگ
3 چند هزارش ز سواران کار تیغ زن و کینه کش و نامدار
1 پس از دیباچهٔ نعت رسالت ز ذکر پیر به باشد مقالت
2 نظام الدین حق فرخنده نامی که دین حق گرفت از وی نظامی
3 خطابش راست دو نقطه فرو خوان نشان نقطهای انبیاء دان
4 حدیثش چون خبر در امر و در نهی به یک پایه فرود از پایهٔ وحی
1 جانب سایه شده مردم روان سایه به دنباله مردم دوان
2 پرده نشین گشت فلک سوبسوی با همه زالی شد پوشیده روی
3 از سم اسپش که زمین کرد چاک خاک پر از مه شد و مه پر ز خاک
4 دیدن او را کله افگند ماه بلکه فتادش گرء، دیدن کلاه
1 همیشه دور چرخ لاجوردی نداند پیشهای جز ره نوردی
2 ز دورش هر یکی گردش به کاریست به ریز هر یکی دیگر شماریست
3 چونی امید پاینده است و نی بیم خوش آنکس کاونهد گردن به تسلیم
4 چو نتوان رشتهٔ گردون گستن بباید دل درو ناچار بستن
1 علای دیدن و دنیا، شاه والا به قدرت نائب ایزد تعالی
2 محمد شه که صد چون کسری و جم ز میم نام او پوشیده خاتم
3 چو جنبد لشکرش بر سطح هامون رود در قعر دریا ربع مسکون
4 چو راند تیغ در صفهای انبوه سر کوه افگند در دامن کوه
1 خانه چو خورشید به جوزا گرفت رفت در آن خانه درون جا گرفت
2 رفت در آن خانهٔ تیر از مسیر محرق ازآتش خورشید تیر
3 باد ز جوزا شده آتش ز مهر سوخت جهانی ز زمین تا سپهر
4 بس که ستد روز جهان را زتاب دیده نشد نقش شب الا به خواب
1 مستی او مایهٔ هشیاریش خفته همه خلق ز بیداریش
2 کردی بزرگی به حق کهتران داد سبک جامه به قیمت گران
3 این همه بیداری ما خفتن ست کامدن ما ز پی رفتن ست
4 از پی نامی که مبادش امید، نامه سیه کردی و دیده سپید!