1 شب چو وداع مه و سیاه کرد صبح دم از مهر قبا پاره کرد
2 کوکبهٔ شرق سوی شرق تافت لشکر مغرب سوی مغرب شتافت
3 سرور مشرق به وداع پسر گریه کنان کرد ز دریا گذر
4 خاص شد از بهر وداع دو شاه چو تره بایستهٔ آرام گاه
1 کرد چو ره در سرطان آفتاب چشمهٔ خورشید فرو شد باب
2 ابر سرا پرده به بالا کشید سبزه صف خویش به صحرا کشید
3 تندی سیلاب ز بالای کوه از شعب آورد زمین را ستوه
4 برق بهر سوی به تابی دگر دشت بهر جوی بابی دگر
1 رخش طلب کرد شه کام گار شد بگهٔ چاشت به دولت سوار
2 از روش پیل کران تا کران سر به سر اندام زمین شد گران
3 صف سیاه از علم سرخ وز رد نسخهٔ دیباچهٔ نوروز کرد
4 شه بتهٔ چتر سیه می چمید اول شب صبح دوم میدمید
1 حضرت دهلی کنف دین و داد جنت عدن ست که آباد باد
2 هست چو ذات ارم اندر صفات حرسها الله عن الحاد ثات
3 از سه حصارش دو جهان یک مقام و از دو جهان یک نفسش ده سلام
4 قبه اسلام شده در جهان بسته او قبه هفت اسمان
1 مسجد جامع که ز فیض اله زمزمهٔ خطبهٔ او تا به ماه
2 آمده دردی زسپهر کبود فیض ز یک خواندن قران فرود
3 غلغل تسبیح بگنبد درون رفته زنه گنبد بالا برون
1 شکل مناره چو ستونی ز سنگ از پی سقف فلک شیشه رنگ
2 آن که ز زر بر سرش افسرشده است سنگ ز نزدیکی خور زر شده است
3 سنجر سنگین که ستون سپهر آمده از مهر و شده هم به مهر
4 سنگ وی از بس که به خورشید شود زو از خورشید عیاری نمود
1 در کمر سنگ میان دو کوه آب گهر صفوة و دریا شکوه
2 ساخته سلطان سکندر صفات در سد کوه ، آیینه ز آب حیات
3 شهر گر از وی نبود آب کش کس نخورد، در همه شهر ، آب خوش
4 در نخورد آب وی اندر زمین کی به زمین در خورد آبی چنین
1 مردم او جمله فرشته سرشت خوش دل و خوش خوی چو اهل بهشت
2 هر چه ز صنعت به همه عالم است هست در ایشان و زیادت هم است
3 بیشتراز علم و ادب بهره مند اهل سخن خود که شمارد که چند
4 هر طرفی سحر بیانی نوست ریزهٔ چین کمتر شان خسروست
1 خانه چو خورشید به جوزا گرفت رفت در آن خانه درون جا گرفت
2 رفت در آن خانهٔ تیر از مسیر محرق ازآتش خورشید تیر
3 باد ز جوزا شده آتش ز مهر سوخت جهانی ز زمین تا سپهر
4 بس که ستد روز جهان را زتاب دیده نشد نقش شب الا به خواب
1 ساخته از حکمت کار آگهان خانهٔ گردنده بگرد جهان
2 نادرهٔ حکم خدای حکیم خانه روان ، خانگیانش مقیم
3 اهل سفر را همه بروی گذر همره اوساکن و او در سفر
4 گاه روشن همره او گشته آب آبله در پاش شده از حباب