1 در وسط ماه ربیع نخست عزم سفر کرد به مشرق درست
2 کوس عزیمت ز در شهریار لرزه درآورد بروئین حصار
3 کوچ سپه کرد، شه از «شهر نو» داد جهان راز ظفر بهر نو
4 منزل اول که شد از شهر دور بود حد «تلپت» و «افغان پور»
1 گر چه شد از بهر چنین نامهای داد مرا گرمی هنگامه ای
2 ناز پی آن شد قلم سحر سنج کز پی آین مار نشینم به گنج
3 من که نهادم ز سخن گنج پاک گنج زر اندر نظرم چیست ؟ خاک!
4 گر دهدم تا جور سر بلند در نتوان باز به در یافگند
1 رفته و باز آمده در یک زمان رفتن و باز آمدنش توأمان
2 چشم یقینش چو به رحمت فتاد امت بیچاره نرفتش ز یاد
3 آب که خود خورد ازان زمزمه قطره چکانید به کام همه
4 قطرهٔ او چشمهٔ والا شده چشمه چه گویند که دریا شده
1 با علم فتح دران راه دور سایه فشان شد بحد« کنت پور»
2 خان جهان ، حاتم مفلس نواز گشت باقطاع «اودهٔ» سرفراز
3 از کف جود و کرم حق شناس کر د فراهم سپهٔ بی قیاس
4 من که بدم چاک را و پیش از آن کرد کرم آنچه که بد پیش از آن
1 آن که شنا سندهٔ این گوهر ست گر همه نفرین کندم در خورست
2 وان که به تقلید نشست اندرین نشنوم، ار خود کندم آفرین !
1 باده نوشین به صفا خواست کرد وعدهٔ دوشین به وفا راست کرد
2 نور هدایت به چراغم رسان بوی عنایت به دماغم رسان
3 غمزدگان را به طرف دلگشای گمشدگان را به کرم رهنمای
4 طفل گیار از هوا ریخت شیر مغز جهان را ز صبا زد عبیر
1 گر چه پدر بر سر تختش کشید شست و فرود آمد و پیشش دوید
1 چون بسخن رفت بسی داوری دور درامد به نصیحت گری
2 داد نخستش به دعای پناه کایزدت از حادثه دارد نگاه !
3 ریخت پس آن گاه به مهر تمام داروی تلخش ز نصیحت به کام
4 کای پسر! از ملک و جوانی مناز ناز بدو کن که شد او بی نیاز
1 شکل مناره چو ستونی ز سنگ از پی سقف فلک شیشه رنگ
2 آن که ز زر بر سرش افسرشده است سنگ ز نزدیکی خور زر شده است
3 سنجر سنگین که ستون سپهر آمده از مهر و شده هم به مهر
4 سنگ وی از بس که به خورشید شود زو از خورشید عیاری نمود
1 روز چو آخر شد و گرما گذشت چشمه خور خواست ز دریا گذشت
2 تا جور شرق برآهنگ آب کرد طلب کشتی گردون رکاب
3 کشتی شه تیز تر از تیر گشت در زدن چشم ز دریا گذشت
4 راست که شد بر لب دریا رسید گوهر خود بر لب دریا بدید