1 گرمی دل نیست چو حاصل مرا سرد شد از آب سخن دل مرا
2 تاکی از ین شیوه به ننگی شوم بی غرض اماج خدنگی شوم
3 تام گدائی کنم اسکندری خلعت عیسی فگنم بر خری
4 محتشمانند درین روزگار مس به زر اندودهٔ ناقص عیار
1 من که به حکم تو درین کارگاه از عدم این سو ، زدهام بارگاه
2 به که چو آوردی و بازم بری هم به سوی خویش فرازم بری
3 سر مرا چون همه دانندهای باز رهانم که رهانندهای
4 گر چه تن من ز پی سوز راست رحمت تو از پی این روز راست
1 ای سر از آئین وفا تافته ! وز تو دلم تافتگی یافته !
2 گر چه به غیبت شدئی کینه توز رنجه چهداری به حضورم هنوز
3 با چو منی ، دور کن از سر منی چون به صفت من توام و تو منی
4 گر کمر کینه کنی استوار پیش تو بیش از تو درایم به کار
1 آنچه زسر جوش دل نقشبند معنی نو بود و خیال بلند
2 موئی به مویش به هنر به بختم پخته و سنجیده درو ریختم
3 و صف نه زان گو نه شد از دل برون کان دیگری را به دل آید که چون
4 هر صفتی را که بر انگیختم شعبهٔ تازه درو ریختم
1 حمد خداوند سرایم نخست تا شود این نامه به نامش درست
2 واجب اول به وجود قدم نی به وجودیکه بود از عدم
3 نور فزای بصر دوربین دیده گشای دل عبرت گزین
4 رخش علل دررهش افگنده سم علت ومعلول درو ، هر دو گم
1 ور غزلت یاد جوانی دهد وز خوشی طبع، نشانی دهد
2 تن زن ازان هم که کسان گفتهاند هر چه تو گوئی، به ازان گفتهاند
3 نوبت سعدی که مبادا کهن ، شرم نداری که بگوئی سخن ؟
1 من ز پی شرم خداوند خویش رفته ز جای خود و پیوند خویش
2 مادر من پیرزن سبحه سنج مانده به دهلی ز فراقم به رنج
3 روز و شب از دوری من بیقرار سوختهٔ داغ من خام کار
4 حال خود ونامهٔ امیدوار باز نمودم به خداوند گار
1 گفت به حاجب که بشه باز پوی خدمت من گوی و پس آنگه بگوی
2 با منت از بهر تمنای ملک خام بود پختن سودای ملک
3 پختهای آخر ! دم خامان مزن من زتو زادم! نه تو زادی زمن
4 ملک به میراث نیابد کسی تا نزند تیغ دو بسی
1 لیک اگر پند من آری به گوش مصلحت آن ست که مانی خموش
2 چل شد و درین جهت آمد نشست پیش مبین بیش که افتی به شست
3 تو بت توبهست ، گرانی مکن روی به پیر یست، جوانی مکن
4 بار خدایا! من غافل به راز، این ورق ساده که بستم طراز
1 کز پدر اول برسانش سلام وآخرش آئین دعا کن تمام
2 کای خلف! از راه مخالف بتاب! تیغ بیفگن که منم آفتاب!
3 از پدرم کی رسد این فن به تو از پدر من به من، از من به تو!