1 ور هوس مثنویت در دل ست حل کنم این برتو که بس مشکل ست
2 ور روشی کز تو نیاید مرو گفت به دم مشنو و نیکو شنو
3 نظم«نظامی » به لطافت چو در وز در او سر به سر آفاق پر
4 پخته ازو شد چو معانی تمام خام بود پختن سودای خام
1 ور غزلت یاد جوانی دهد وز خوشی طبع، نشانی دهد
2 تن زن ازان هم که کسان گفتهاند هر چه تو گوئی، به ازان گفتهاند
3 نوبت سعدی که مبادا کهن ، شرم نداری که بگوئی سخن ؟
1 حمد خداوند سرایم نخست تا شود این نامه به نامش درست
2 واجب اول به وجود قدم نی به وجودیکه بود از عدم
3 نور فزای بصر دوربین دیده گشای دل عبرت گزین
4 رخش علل دررهش افگنده سم علت ومعلول درو ، هر دو گم
1 من که به حکم تو درین کارگاه از عدم این سو ، زدهام بارگاه
2 به که چو آوردی و بازم بری هم به سوی خویش فرازم بری
3 سر مرا چون همه دانندهای باز رهانم که رهانندهای
4 گر چه تن من ز پی سوز راست رحمت تو از پی این روز راست
1 پیش رو کوکبه انبیاء کوکبش از منزلت کبریاء
2 از حد ناسوت برون تاخته بر خط لاهوت وطن ساخته
3 نور نخستش چو علم بر کشید شام عدم را سحرآمد پدید
4 هستی او تا به عدم خانه بود نقش وجود از همه بیگانه بود
1 رفته و باز آمده در یک زمان رفتن و باز آمدنش توأمان
2 چشم یقینش چو به رحمت فتاد امت بیچاره نرفتش ز یاد
3 آب که خود خورد ازان زمزمه قطره چکانید به کام همه
4 قطرهٔ او چشمهٔ والا شده چشمه چه گویند که دریا شده
1 یافت خبر خسرو مشرق پناه ناصر حق وارث این تخت گاه
2 کافسر او را پسر انباز گشت وین شرف از وری به پسر بازگشت
3 راندازان جا به «اوده» بادپای باد همی ماند زسیرش بجای
1 شه به چنین وقت برآهنگ می رخش طرب کرد روان پی به پی
2 باده همی خورد و نمیخورد غم عیش همی کرد و نمی کرد کم
3 ریخته ساقی منی رنگین به جام می ز لب شاه رسیده به کام
4 گرم شد آوازه که خورشید شرق تافته شد بر خط مغرب چو برق
1 در وسط ماه ربیع نخست عزم سفر کرد به مشرق درست
2 کوس عزیمت ز در شهریار لرزه درآورد بروئین حصار
3 کوچ سپه کرد، شه از «شهر نو» داد جهان راز ظفر بهر نو
4 منزل اول که شد از شهر دور بود حد «تلپت» و «افغان پور»
1 کز پدر اول برسانش سلام وآخرش آئین دعا کن تمام
2 کای خلف! از راه مخالف بتاب! تیغ بیفگن که منم آفتاب!
3 از پدرم کی رسد این فن به تو از پدر من به من، از من به تو!