1 لشکر اسلام که آنجا رسید بود زمین تشنه که دریا رسید
2 بود به یک جای صف تیغ و تیر همچو نیستان به لب آبگیر
3 تیز تگ و گوش چو پیکان پدید بر سر یک تیر دو پیکان که دید
4 دائرهٔ خیمه به سبزی قطار ابر فرود آمده در مرغزار
1 بادشه شرق، که آن مژده یافت روش ، چو خورشید زمشرق، بتافت
2 روی به کاؤس کی آورد و گفت تا شود آن ماه بخورشید جفت
3 سوی برادر شود آراسته با سپه و کوکبهٔ و خواسته
4 جست، پی هدیه نصیحت گران دیده فروز همه قیمت گران
1 مبارک بامدادی کاختر روز شد از نور مبارک گیتی افروز
2 رسید اقبال پیشانی گشاده کله بالای پیشانی نهاده
3 دلم را گفت کاحسنت ای جوان بخت که بر گردون زدی اندیشه را تخت
4 بشارت میدهم کز پردهٔ راز دری کرده ست دولت بهر تو راز
1 رخش طلب کرد شه کام گار شد بگهٔ چاشت به دولت سوار
2 از روش پیل کران تا کران سر به سر اندام زمین شد گران
3 صف سیاه از علم سرخ وز رد نسخهٔ دیباچهٔ نوروز کرد
4 شه بتهٔ چتر سیه می چمید اول شب صبح دوم میدمید
1 خوشا هندوستان و رونق دین شریعت را کمال عز و تمکین
2 بدین عزت شده اسلام منصور بدان خواری سران کفر مقهور
3 بذمه گر نبودی رخصت شرع نماندی نام هندو ز اصل تا فرع
4 ز غزنین تا لب دریا درین باب همه اسلام بینی بر یکی آب
1 شه آن را دان که گفت از جان آزاد به ترک بخل و خشم لهو و بیداد
2 شهی کش چارترکش در کله نیست بباید ترک او گفتن که شه نیست
1 مردم او جمله فرشته سرشت خوش دل و خوش خوی چو اهل بهشت
2 هر چه ز صنعت به همه عالم است هست در ایشان و زیادت هم است
3 بیشتراز علم و ادب بهره مند اهل سخن خود که شمارد که چند
4 هر طرفی سحر بیانی نوست ریزهٔ چین کمتر شان خسروست
1 پنج طرف چتر چو مهر سپهر شش جهت آراسته از پنج مهر
2 چار گهر کرد جهان را پدید در کرهٔ شش جهت اندر کشید
3 ساخته نه حجره به از هشت باغ هشت بهشت از نه او با فراغ
1 کرد چو ره در سرطان آفتاب چشمهٔ خورشید فرو شد باب
2 ابر سرا پرده به بالا کشید سبزه صف خویش به صحرا کشید
3 تندی سیلاب ز بالای کوه از شعب آورد زمین را ستوه
4 برق بهر سوی به تابی دگر دشت بهر جوی بابی دگر
1 جوهری شام به سودا گری کرده گهر پیش کش مشتری
2 چرخ یکی حلقهٔ انگشترین بر سر یک حلقه هزاران نگین
3 با همه چون سایه شده هم نشست یک تن و هر جا که بجوئیش هست
4 گرم شود بر همه بی هیچ کین پس ز حیا در رود اندر زمین