1 عود قماری که همی داد دود غالیه میساخت گل از دود عود
2 تا که به عزلت نشانند خیز پیشتر از مرگ به عزلت گریز
1 باده نوشین به صفا خواست کرد وعدهٔ دوشین به وفا راست کرد
2 نور هدایت به چراغم رسان بوی عنایت به دماغم رسان
3 غمزدگان را به طرف دلگشای گمشدگان را به کرم رهنمای
4 طفل گیار از هوا ریخت شیر مغز جهان را ز صبا زد عبیر
1 تن ز غنیمت به هزیمت سپرد بردن جان را به غنیمت شمرد
2 چرخ ز بیداد عنان تافته مملکت از ظلم امان یافته
3 چنگ نوا زن به هوا سر کشید چنگ نوا زنده نوا بر کشید
4 خوشهٔ چرخ از علف خانه خیز بهر عروسان سحر دانه ریز
1 باد! همه وقت، به شادی و ناز باده کش و خصم کش و بزم ساز
2 لشکر مشرق «زاودهٔ» تا به بنگ چیره دل و خیره کش و تیز چنگ
3 چند هزارش ز سواران کار تیغ زن و کینه کش و نامدار
1 چون هنر مرغ فراوان شود مرغ ز بر دست سلیمان شود
2 وای بر آن آدمی بی خبر کوکم از آن مرغ بود در هنر
3 دجله چو آمیخته گردد به نیل هست جدا کردن آن مستحیل
4 چشمهٔ چاه هر چه که بالا شود چشمه محال است که دریا شود
1 سر نامه به نام آن خداوند که دلها را به خوبان داد پیوند
2 ز عشق آراست لوح آب و گل را بدان جان، زندگی بخشید دل را
3 ز زلف و رخ، بتان را روز و شب داد وزان نظاره جانها را طرب داد
4 قلم را داد سودای الهی که بنوشت این سپیدی و سیاهی
1 خداوندا چو جان دادی دلم بخش دل عاشق، نه جان عاقلم بخش
2 درونی ده که بیرون نبود از درد به بیرون و درون نبود ز تو فرد
3 چنان دارم که تا پاینده باشم نه از جان بلکه از دل زنده باشم
4 چنان شو جانب خود رهنمایم که از خود بگسلم سوی تو آیم
1 محمد کایت نورست رویش سواد روشن و اللیل، مویش
2 گرامی نازنین حضرت پاک کزو نازند هم انجم هم افلاک
3 چو نور پاکش اول مشعل افروخت مه و خورشید شمع خویش از آن سوخت
4 هم از معشوق و عاشق نیست تمییز محب صانع و محبوب او نیز
1 شبی همچون سواد چشم پاکان نهفته رو، ز چشم خوابناکان
2 ز نور او کینه پرتوی بدر ز قدر او نموداری شب قدر
3 فلک مه را بسی دندانه کرده وزان گیسوی شب را شانه کرده
4 مهش در چشم نیکان ریخته تاب فگنده چشم بد را پردهٔ خواب
1 پس از دیباچهٔ نعت رسالت ز ذکر پیر به باشد مقالت
2 نظام الدین حق فرخنده نامی که دین حق گرفت از وی نظامی
3 خطابش راست دو نقطه فرو خوان نشان نقطهای انبیاء دان
4 حدیثش چون خبر در امر و در نهی به یک پایه فرود از پایهٔ وحی