زلف تو هر موی و بادی از امیرخسرو دهلوی غزل 1167
1. زلف تو هر موی و بادی در سرش
لعل تو هر گنج و خوبی بر درش
1. زلف تو هر موی و بادی در سرش
لعل تو هر گنج و خوبی بر درش
1. آنکه از جان دوست تر می دارمش
گر مرا بگذاشت من نگذارمش
1. ای لب چون شکرت چشمه نوش
ای رخ چون قمرت غارت هوش
1. شاد باش، ای شب فرخنده دوش
که فلان بود مرا در آغوش
1. رغم آن دل که نگه دارندش
زیر آن زلف سیه دارندش
1. خلق به هر کار و من برسر سودای خویش
در هوسی هر کسی من به تمنای خویش
1. مستی گرفت شیوه آن چشم پر خمارش
شد ختم جان فزایی بر لعل آبدارش
1. خواهم که سیر بینم روی چو یاسمینش
لیک آفتی ست فتنه، می ترسم از کمینش
1. دیدم چو آفتابی در سایه کلاهش
سایه گرفته مه را زان طره سیاهش
1. چندین شبم گذشت به کنج خراب خویش
نوری ندادیم شبی از ماهتاب خویش
1. شبها من و دلی و غمی بهر جان خویش
مشغول با خیال کسی در نهان خویش
1. ابر خوش است و وقت خوش است و هوای خوش
ساقی مست داده به مستان صلای خوش