نشدت دل که به این دل از امیرخسرو دهلوی غزل 1989
1. نشدت دل که به این دل شده مهمان آیی
کعبه دل شوی و در حرم جان آیی
...
1. نشدت دل که به این دل شده مهمان آیی
کعبه دل شوی و در حرم جان آیی
...
1. هزار شکر خدا را که چون تو دلداری
نمود روی به من بعد مدتی یاری
...
1. رفت سرما و صبا می دهد از گل خبری
پس ازین ما و لب جوی و رخ سیم بری
...
1. ترک من خونابه من بین و دست از من بشوی
ترک ترکی گیر و دل را هم ز مرد و زن بشوی
...
1. جهانی به خواب خوشست و من از غم به بیداری
خورد هر کس آب خوش دل من به خونخواری
...
1. خیالی کردهام وین از خیال خود نمیدانی
ز ابرو پرس اگر جور هلال خود نمیدانی
...
1. گر تو یک ناوک از آن چشم سیه بستانی
ملک نه چرخ ز خورشید و ز مه بستانی
...
1. می شکفد گل به چمن تا ز نسیم سحری
وه چه خوشی گر نفسی پهلوی من باده خوری
...