1 باز جانا، آتش شوق تو در جان جا گرفت خانه صبر از غمت سر تا به سر سودا گرفت
2 سرو نازم رقص رقصان دی درآمد در سماع حلقه حلقه عاشقان را جان و دل یغما گرفت
3 آتش سینه اگر چه مدتی می سوخته ست عاقبت شعله زد و از راه دل بالا گرفت
4 من به نقد امروز با وصل بتانم در بهشت زاهد بیچاره در دل وعده فردا گرفت
1 آفت دین مسلمانی جز آن عیار نیست تشنه خون مسلمانان جز آن خونخوار نیست
2 ما و عشق یار اگر در قبله و در بتکده عاشقان دوست را با کفر و ایمان کار نیست
3 یک قدم بر جان خود نه یک قدم بر دو جهان زین نکوتر رهروان عشق را رفتار نیست
4 بر تن شیرین نظر هم هست بار از نازکی بر دل فرهاد کوه بیستون بار نیست
1 ای که بی خاک درت در دیده من نور نیست گر مثل جان می رود، ترک توام مقدور نیست
2 روزی اندر کوی خودبینی قیامت خواسته زانکه آه دردمندان کم ز نفخ صور نیست
3 رخ چه پوشی چون حدیث حسن تو پنهان نماند گل به صد پرده درون از بوی خود مستور نیست
4 گر گناهم هست در رویت نظر، معذور دار زین گنه گر جان رود، این نیز چندان دور نیست
1 ماه تابانست و همچون روی تو تابنده نیست ابر بارانست و همچون چشم من بارنده نیست
2 پیش رفتارت نیاید راه کبکم در نظ ر گر رونده هست، لیکن همچو تو آینده نیست
3 حور بسیار است، دل بردن نیارد همچو تو شوخ و عیار و مقام پیشه و بازنده نیست
4 چون بلایی نیست چشمت را به کشتن باز کن هر که در عهدت به مرگ خویش میرد، زنده نیست
1 چون به گیتی هر چه می آید، روان خواهد گذشت خرم آن کس کو نکو نام از جهان خواهد گذشت
2 ناوک گردون که آید از همه نظاره کن کز کیان بگذشت تا نیز از کیان خواهد گذشت
3 جز ز یک کس نگذرد یک تیر بین در کیش چرخ کش یکی تیر است، لیک از همگنان خواهد گذشت
4 آن که می گوید که خواهم دید پایان جهان بس که بر بالای ما پیر و جوان خواهد گذشت
1 دیدمش امروز و شب در دل کنون خواهد گذشت باز تا شب بر من بیچاره چون خواهد گذشت
2 گفتیم جان در میان کن، زو ببر دل، چون برم کو میان جان شبی صد ره فزون خواهد گذشت
3 امشب، ای جان کهن، بیرون گذر بیگانه وار کاشنای دیگرم در دل درون خواهد گذشت
4 آن عقوبت ها که در روز قیامت گفته اند اندرین شبهای غم بر من کنون خواهد گذشت
1 با غمش خو کردم امشب، گر چه در زاری گذشت یاد می کردم ازان شبها که در یاری گذشت
2 خواب هم ناید گهی تا دیدمی وقتی، مگر زان شب فرخ که با یارم به بیداری گذشت
3 بر درش سودم همه شب دیده و چشم مرا عزتی بود، ار چه بر خاک درش خواری گذشت
4 مردمان گویند چونی در خیال زلف او چون بود مرغی که عمرش در گرفتاری گذشت
1 چون گذر بر خاک داری بر سرت این باد چیست چون ز گل بنیاد داری دل بر این بنیاد چیست
2 کار چون تقدیر دارد ز اختران رنجش چراست چون کند سلطان سیاست ناله از جلاد چیست
3 یاسمینها چون همه رخسار و زلف نیکوانست نام این نسرین چرا شد، نام آن شمشاد چیست
4 چون بقا را در جهان پیش خرد سرمایه نیست این به ریشت باد چندین، در بروتت باد نیست
1 یار اگر برگشت در تیمار بودن هم خوش است ور شکیبایی بود بی یار بودن هم خوش است
2 عزتی گر نیست ما را نزد خوبان، عیب نیست عاشقان را پیش خوبان خوار بودن هم خوش است
3 جنگهای او خوش است ار آشتی را جا بود وزعتاب و خشم در آزار بودن هم خوش است
4 گر چه خفتن خوش بود با یار در شبهای وصل لیک در شبهای غم بیدار بودن هم خوش است
1 یار دل برداشت وز رنج دل ما غم نداشت زهره ام کرد آب و تیمار من در هم نداشت
2 گریه ها کردم که خون شد سنگ خارا را جگر سنگدل یارم که چشمش قطره زان نم نداشت
3 ماجرای درد خود بر روی او صد بار پیش یک به یک گفتیم و او را ذره ای زان غم نداشت
4 دی برون رفتم فغانها کردم و بگریستم بود او در خواب مستی و غم عالم نداشت