عشق با جان بهم از سینه از امیرخسرو دهلوی غزل 227
1. عشق با جان بهم از سینه برون خواهد رفت
تا ندانی که به تعویذ و فسون خواهد رفت
...
1. عشق با جان بهم از سینه برون خواهد رفت
تا ندانی که به تعویذ و فسون خواهد رفت
...
1. تا ندانی ز دلم یار برون خواهد رفت
گر چه بر من ستم از شرح فزون خواهد رفت
...
1. باز شب آمد و خواب از سر من بیرون رفت
تا شبم چون گذرد، روز ندانم چون رفت
...
1. باد نوروز چو دنباله جان ما داشت
دل ما را اثری بوی کسی شیدا داشت
...
1. دوش لعل تو مرا تا به سحر مهمان داشت
مرده هجر ز بوی تو همه شب جان داشت
...
1. تا زید بنده غم عشق به جان خواهد داشت
سر به خاک ره آن سرو روان خواهد داشت
...
1. ساقیا، باده ده امروز که جانان اینجاست
سر گلزار نداریم که بستان اینجاست
...
1. هر کس آنجا که می و شاهد و گلشن آنجاست
من همانجا که دل گشمده من آنجاست
...
1. گر بگویم که درون دل من پنهان چیست
خود بگویی و بدانی که غم هجران چیست
...
1. آنکه برده ست دلم زلف پریشان اینست
آنکه کشته ست مرا نرگس فتان اینست
...
1. یا رب، اندر دل خاک آن گل خندان چونست
ماه تابان من اندر شب هجران چونست
...
1. زلف شستش که به هر مو دل دیگر بسته ست
بر دل من همه درهای خرد در بسته ست
...