1 رفت یار و آرزوی او ز جان من نرفت نقش او از پیش چشم خون فشان من نرفت
2 کی به هجرانش چو جان مستمند من نسوخت کس به دنبالش به جز اشک روان من نرفت
3 من بدان بودم که پایش گیرم و میرم به دست چون کنم کوگاه رفتن در میان من نرفت
4 اندران ساعت که از پیش من شوریده بخت رفت آن بدخو، چرا آن لحظه جان من نرفت
1 آن سوار کج کله کز ناز سلطان من است بس خرابی ها کز او، در جان ویران من است
2 خون من در گردنم، کامروز دیدم روی او چنگ من فردای محشر هم به دامان من است
3 هر که در جا حور دارد، خانه پندارد بهشت من کز او دورم ضرورت خانه زندان من است
4 تا جدا ماندم ز تو جز غم ندارم مونسی یار شبهای فراقت چشم گریان من است
1 سرو بستان ملاحت قامت رعنای تست نور چشم عاشقان خسته خاک پای تست
2 من نه تنها گشته ام شیدای دردت جان من هر که را جان و دل و دینی بود شیدای تست
3 نیر اعظم که لاف از قرب عیسی می زند ذره ای از پرتو رخسار مه سیمای تست
4 در درون مسجد و دیر و خرابات و کنشت هر کجا، رفتم، همه شور تو و غوغای تست
1 خرم آن چشمی که هر روزش نظر بر روی تست شادی آن دل که هر دم در دماغش بوی تست
2 من ز تنهایی به خون غرق و تو پهلوی کسان خون من در گردن آن کس که در پهلوی تست
3 کشتیم زان زلف و رخ کارایش آن را مدام شانه بر پشت تو و آیینه بر زانوی تست
4 بر رخت دنباله زلف تو پایان شب است و آفتاب صبحدم اندر سفیدی روی تست
1 آن که زلف و عارض او غیرت روز و شب است جان من از مهر و ماه روش هر دم در تب است
2 رشک عناب است یا خود پسته خندان او سیب سیمین است خود یا آن ترنج غبغب است
3 باز ابر چشم من بسیار باران شد، مگر ماه خرمن سوز من امشب به قلب عقرب است؟
4 بس که فریادم شب هجران به گردون می رود قدسیان را از تظلم کار یارب یارب است
1 دل ز انعامت، مها، با التفاتی قانع است دیده در ماهی اگر بیند، رخت خوش طالع است
2 گر برفت از شوق رویت دل ز دستم، باک نیست دل برفت و جان برفت و عقل و دین خوش قانع است
3 نقطه خالش به رخ منشور حسن است و نشانست ملک لطف دلبری را روی خوبش جامع است
4 جنت و دوزخ بهشت و مردگی عین حیات بی تو جنت دوزخ است و زندگانی ضایع است
1 شربت وصلت نجویم کار من خون خوردن ست من خوشم تو مرهم آنجاها رسان کازردنست
2 جان من از مایه غمهای تو پرورده شد خلق غم گویند و نزد بنده جان پروردنست
3 کشتن من بر رقیب انداز و خود رنجه مشو زانکه خون چون منی نه لایق آن گردنست
4 یار محمل راند و سرگشته دلم دنبال او دیر کردم من که جان در رخت بیرون بردنست
1 هر مژه از غمزه خون ریز تو ناوک زنی ست کاندرون هر جگر زان زخم ناوک روزنی ست
2 چشمت آفت، غمزه فتنه، خط قیامت، رخ بلاست آشنایی با چینن خصمان نه حد چون منی ست
3 جان که زارم می کشد از یاد چون تو دوستی جان من از تو چه پنهان آشکارا دشمنی ست
4 چشم ار بی تو جهان بیند، بگیرش عیب، از انک خیره بی دیده آلوده تر دامنی ست
1 تا خیال روی او را دیده در تب دیده است مردم چشمم به خون در اشک ما غلتیده است
2 تا چرا با شمع رویش آتش تب یار شد دل چو دود زلف او بر خود بسی پیچیده است
3 بر لبش هر داغ جانسوزی که بس تبخاله شد زان جراحت بر دل و جان من شوریده است
4 دوش بر بالین یارم شمع از غم پیش من تا سحر بیچاره بر جان همچو من لرزیده است
1 تا خیال نقطه خالت سواد چشم ماست خاک پایت مردم چشم مرا چون تو توتیاست
2 حاجت کحل الجواهر نیست آنکس را که نیست سرمه از گرد ره توسن که نور چشم ماست
3 تا گل رخسار تو بشکفت در باغ وجود عشقبازان را چو بلبل کار با برگ و نواست
4 تا به طاق ابرویت آورده ام روی نیاز می نپندازم نمازم اندر این قبله رو است