ای خوش آن وقت که ما را از امیرخسرو دهلوی غزل 239
1. ای خوش آن وقت که ما را دل بی غم بوده ست
خاطر از وسوسه عشق فراهم بوده ست
...
1. ای خوش آن وقت که ما را دل بی غم بوده ست
خاطر از وسوسه عشق فراهم بوده ست
...
1. هر که راکن مکن هوش و خرد در کارست
مشنو، از وی سخن عشق که او هشیارست
...
1. در سرم تا ز سر زلف تو سودایی هست
دل شیدای مرا با تو تمنایی هست
...
1. ستمی کز تو کشد مرد، ستم نتوان گفت
نام بیداد تو جز لطف و کرم نتوان گفت
...
1. سر آن قامت چون سرو روان خواهم گشت
خاک آن سلسله مشک فشان خواهم گشت
...
1. خبری ده به من، ای باد که جانان چونست
آن گل تازه و آن غنچه خندان چونست
...
1. نه مرا خواب به چشم و نه مرا دل در دست
چشم و دل هر دو به رخسار تو آشفته و مست
...
1. شب و روز می بنالم ز جفای چشم مستت
چه کنم که در نگیرد به دل ستم پرستت
...
1. صفتی ست آب حیوان، زدهان نوشخندت
اثری ست جان شیرین، ز لبان همچو قندت
...
1. منم و خیالبازی، شب و روز با جمالت
چه شود، اگر بپرسی نفسی که چیست حالت؟
...
1. اثری نماند باقی ز من اندر آرزویت
چه کنم که سیر دیدن نتوان رخ نکویت
...
1. گر چه سرو باغ را بالا خوش است
با قد رعنای تو ما را خوش است
...